رومینای بدبخت

به نام اونی که نمیدونم بهش چی بگم


زندگیه یک بدبخت بیچاره ی آواره

رومینا اومد با دلی پر از غم

 با دلی پر از درد

رومینا اومد

یک رومینای بد بخت رو سیاه

یک رومینای بیچاره ی روزگار

یک رومینایی که دیگه هیچی براش نمونده نه دینی ونه ایمانی

رومینایی که روزی هزار بار آرزوی مرگش میکنه

اومدم اینجا تا جار بزنم وداد بزنم و بدبختیم به رخ همه بکشم

اومدم تا به همه ثابت کنم بدبخت ترین آدم روزگارم

اومدم بگم خدا با من این کارو کرده

خدایی که همه میگن خیلی مهربونه

میدونم یک دفعه رفتم واونم به خاطر متاهل شدنم بود ولی حالا برگشتم اونم با یک عالمه دردو غصه

از همسرم جدا شدم

همسری که بی نهایت خیانت کار بود

همسری که حتی به خودم اجازه نمیدم بهش بگم همسر یا شریک زندگی  یک آدم کثیف و بی ایمون

همسری که از اولم با ازدواجش موافق نبودم ولی به زور سر سفره ی عقد نشوندنم و صورتم قرمز کردن وتهدیدم کردن که فقط لبخند بزنم و بله بگم

همسری که یک نامرد واقعی بود

به خاطر بابا هر کاری کردم تا ازم راضی باشه ولی حالا...

ولی حالا باید بدبختیم نشون همه بدم

ای خدا اومدم باهات دعوا کنم

اومدم بهت بگم دیگه دوست ندارم

ای خدا تو اصلا میدونی با من چه کار کردی ؟؟؟

دو سال به خاطر رضای خدا سرپرستیه یک بچه ی یتیم وزجر کشیده رو به عهده گرفتم از شش سالگی بزرگش کردم وپسرم صداش کردم

اسمش مهرداد بود

در رفاه کامل گذاشتمش

حتی برای اینکه احساس کمبود نکنه اجازه دادم بهم بگه مامان

هشت سالش شد و وابستگیمون خیلی شدید شد

طوری که بدون هم میمردیم

طوری که واقعا احساس میکردم مادر واقعیشم

طوری که وقتی یک مامان رومینا صدام میکرد تمام وجودم از عشقش میلرزید

چرا این کارو کردی چرا اونو ازم گرفتی چرا کسی رو که تمام زندگیم بود ازم گرفتی

آخه مگه به  خاطر خشنودیه خودت این کارو نکردم

آخه مگه به خاطر تو و صلاح تو دستم رو سر اون بچه ی بیچاره که آتیش گرفتن مادر واقعیش با چشماش دیده بود نکشیدم

آخه مگه به خاطر تو اون بچه ای که ناپدریش خودش با هزار تا کثافت جلوی بچش کشت دو سال بزرگ نکردم

چرا گذاشتی لاشخورات اونو ازم بگیرن

مگه ازش بد مراقبت کردم

مگه گذاشتم کسی بهش کمتر از گل بده

مگه بهش بدی کردم که گذاشتی ازم بگیرنش

مگه در حقش نامردی کردم

خودتم میدونی حتی از مادر واقعیش بیشتر دوستش داشتم و بیشتر مراقبش بودم

چون مادرش اگه دوستش داشت خودش جلوی بچه ی شیش سالش آتیش نمیزد واونو با یک عالمه گرگ و لاشخور تنها نمیزاشت

مثل یک مرد میموند و در مقابل مشکلاتش ایستادگی میکرد

و مواظب جیگر گوشش بود

و اونو با یک عالمه سرنوشتی که شاید خیلی تلخ باشه تنها نمیزاشت

من اونو نجاتش دادم

من اونو طوری بزرگ کردم که خودش میگفت تازه معنیه عشق مادری رو فهمیده

با اونکه تجربه و سنی نداشتم ولی با تمام وجودم مواظبش بودم

این بود جوابای زحمتی که کشیدم؟

این بود جواب خوبی ها  ؟

اون که خودش عاشقانه منو دوست داشت

چرا با من این کارو کردی؟

باید جواب کدوم گناه بدم که این طوری میکنی با من

تو که میدونستی مهرداد تمام جون من بود

مهرداد تمام امید من برای زندگی بود

تو که میدونستی بدون مهرداد میمیرم

تو که همه ی اینارو میدونستی پس چرا با من این طوری میکنی؟

حالا این تنها نامردیت نیست که

مهرداد گذاشتی ازم بگیرن پس چرا خودت رایا رو ازمون گرفتی

مگه نمیدونستی این بندت سال هاست داره به درگاهت دعا میکنه و التماست میکنه  تا یک روزی عمه بشه

تا یک بچه توی این خانواده ی نفرین شده به دنیا بیاد

حالا هم که نداده ازمون گرفتیش

اون بچه ی سه ماهه کجای دنیای تورو تنگ کرد بود

چرا مریضش کردی ؟

آخه مگه اون بی گناه چه گناهی انجام داد که گرفتیش

مگه ندیدی مامان وباباش چقدر وابستش شده بودن

مگه ندیدی روزبه ای که از بچه متنفر بود چه جوری قربون رایا میشد

چقدر ازت خواستم نگهش داری

چقدر التماست کردم تا بزاری رایا سالم پیشمون بمونه

چقدر بالای سرش قرآن خوندم تا شفا پیدا کنه

قرآن که کتاب فرستاده ی خودته

اون که بزرگترین معجزه است

اون که همه رو به راه راست هدایت کرد وهزار آدم بی ایمان ایمان دار کرد چرا رایای منو شفا نداد

چرا با گرفتن اون مامان وباباش سیاه پوش کردی ؟

آخه چرا این کارا رو با من میکنی

رایا به کنار چرا عزیز ترین آدم زندگیم گرفتی

ای خدا اگه این یکی رو که بهت بگم خجالت میکشی از بس این دخترک غصش دادی

زجرش دادی

نابودش کردی

بزار بگم

بزار تا همه بدونن با من چه کار کردی

بزار همه بدونن که بابای رومینا رو ازش گرفتی

بابایی که عاشقانه دوستش دادشتم

بابایی که برای تو هر کاری کرد

بابایی که همش خوبی میکرد وبس

اون کجارو تنگ کرده بود

تو که دنیات خیلی بزرگه

توکه خیلی مهربونی

پس مهربونیت کجا رفته

مامانمو که وقتی 15 ساله بودم ازم گرفتی حالا زورت به بابام رسید

بابایی که تمام دلخوشیش یکدونه دخترش بود

و تمام دلخوشیه دخترش باباش بود چرا ازش گرفتی

آخه من از دست تو ای خدا چه کار کنم

تو که عزیزترین کسام گرفتی چرا نمیای جون منو نمیگیری؟

ها؟

به جون مهردادم اون دنیا تو آتیشای جهنم بسوزم خیلی بهتره تا اینجا اینقدر عذاب بکشم

تروخدا بیا جون منم بگیر

نمیخوام منو ببری پیش بابا ورایا تو بهشت حاضرم اون ته جهنم برم و اینقدر بسوزم تا بمیرم ولی فقط مرگم بیار

حالا دیگه بدون مهرداد امیدی برای زندگی ندارم

بدون بابا زندگیه ای ندارم

اینقدر این چند روز گریه کردم که دیگه جون نفس کشیدنم ندارم

ببین این رومینا رو به کجا کشوندی

یادته یک زمانی اجازه نمیدادم هیچ احد وناسی اشکای رومینا رو ببینه

یادته میگفتم اشک نشانه ی ضعفه

یادته میگفتم این اشکایی رو که میریزه از چشمای رومینا کسی نباید ببینه چون رومینا در مقابل هر مشکلی مقاومه

چون رومینا قویه

چون رومینا میتونه طاغت بیاره

چون همه باید بفهمن رومینا هیچ نقطه ضعفی نداره

چون هیچ نامردی نباید ریختن اشکاش ببینه

ولی حالا بیا ببین که هر کس و ناکسی داره زار زدن این بندت میبینه

اصلا منو به بندگی قبول داری؟

نه حتما نداری چون یک آدم سنگدل با بردش این کارو نمیکنه ولی ببین تو چه کار کردی با من

با قلب من

با روح من

با تمام احساسات و عواطف من

ای خدا هیچی ازت نمیخوام

دیگه هیچی نمیخوام

حتی دیگه مرگمم ازت نمیخوام

نمیدونم شاید دارم کفر میگم که دیگه نمیخوامت ولی قبول کن که خیلی در حق من نامردی کردی

ای خدا مگه ندیدی مهرداد چه جوری اشک میریخت

مگه ندیدی وقتی تو دادگاه ازم گرفتنش وبردنش پیش اون مرتیکه ی کثافت چقدر داد زد و گفت:

مامان رومینا مگه من کار بدی کردم که داری تنهام میزاری

بچم داد میزد میگفت : دیگه قول میدم پسر خوبی باشم

میگفت مگه تو قسم نخوردی که از من جدا نشی

خدا صداشو میشنویدی

میفهمیدی اون بنده ی معصومت چی بهت میگفت

نشنیدی داد زد وصدات کرد وگفت: ای خدا مامان رومینام بهم برگردون

نشنیدی میگفت قول میدم هیچ گناهی نکنم ولی رومینا رو بهم پس بده

ندیدی چه جوری خودش میزد 

ندیدی به خاطر من یک هفته تو بیمارستان بستری بود؟

ندیدی وقتی پیشم بود هر روز نمازش میخوند و آخر نمازش دعا میکرد همیشه پیش من باشه؟

اون دعاهاش اصلا شنیدی؟

ای خدا یعنی هیچ کدوم از اینا رو ندیدی ؟

نشنیدی؟

به من رحم نکردی منو تا آخر عمر سیاه پوش کردی ولی چرا دل اون بچه رو شکوندی

چرا اون بچه ی بی گناه سپردی دست یک مشت آدم گرگ

یک مشت لاش خوری که میدونم تا حالا جیگر بچم کباب کردن

میدونم پدرش در آوردن

ای خدا تو با من چه کار کردی

دلم ازت خیلی پره

نمیدونم چه گناهی کردم که حالا باید این همه جواب پس بدم

نمیدونم دل کی رو شکوندم که باید این همه زجر بکشم

خوب لااقل گناهم بگو

بنده ی بدی بودم که هرجا میرفتم یک لحظه ازت غافل نشدم ؟

بنده ی بدی بدم که هر کاری کردم تا تو فقط ازم راضی باشی ؟

بنده ی بدی بودم که تو سن 15 سالگی با تمام مشکلات و مقاومت های خانواده ی پدرم مسلمون شدم و به تو و پیامبرات ایمان آوردم و تا جایی که تونستم و در توانم بود عبادتت کردم و به همه ثابت کردم خدایی وجود داره و اینقدر از تو به راما گفتم تا اونم به تو ایمان بیاره و هر دوتایی به درگاهت پناه آوردیم اونم تو خاندانی که خودت بهتر از من میدونی از هر کثافتی  کثافت تر بودن و از هر کافری کافر تر و بدون با وجود اونا چقدر پرستیدمت چقدر بهشون پشت کردم و ضربه خوردم ولی دست از پرستش تو نکشیدم حتی به وجودتم شک نکردم و دیدی هر وقت که بر ضد تو حرف میزدن چه جوری تو دهنشون میکوبیدم دیدی توی یک مشت کافری که به وجودت و حتی به برزخت ایمان نداشتن چه جوری بهت ایمان پیدا کردم

ای خدا اینارو دیدی؟

اینه جواب خوبی هام

همه میگم تو خوبی بزرگی حکیمی مهربونی

ولی من هیچ کدوم از اینا رو ازت ندیدم

نمیدوم چرا این خصلتای خوبتو فقط بلدی به بقیه نشون بدی

و از من همشون دریغ کردی

از موقعی که به دنیا اومدم بدبختم کردی و تا الان دارم با بدبختی زندگی میکنم

چرا تو خانواده یک دونه دخترم کردی؟

چرا کاری کردی که همه بگم رومینا خوشگل ترین دختر دنیاست؟

چرا به من این زیبای رو دادی ؟

من از تو چشمای درشت رنگی نمیخوام

بیا کورم کن

من از تو صورت زیبا نمیخوام بیا بسوزونم

من از تو جسمی سالم نمیخوام بیا نابودش کن

چرا گذاشتی اینقدر زیبا بشم که همه هر کاری دلشون خواست یا این دل بیچارم بکنن

فقط بهم چیزای ظاهری دادی که همه نعمت بزرگ دونستنش  

زیبایی دادی همه گفتن خدا چقدر دوستش داشته که این طوری آفریدش

ثروت دادی همه گفتن خدا چقدر برکت آورده تو خونش

ولی نمیدونن با این دل بیچارم چه کار که نکردی

من هیچ کدوم از اینا رو ازت نمیخواستم ولی بهم دادی

چیزی هم التماست کردم بهم بدی ندادی

چرا این کارو کردی و گذاشتی همه برام تصمیم بگیرن ومنو به این پرتگاه بندازن

هر چی صدات کردم

هر چی مقاومت کردم و پاهام به زمین فشار دادم تا منو نندازن ولی نبودی

نبودی تا تو یکی دستم بگیری و کمکم کنی

یا حداقل وقتی افتادم دستم بگیری و بلندم کنی

حتی نبودی که صدام کنی و امید بدی بهم که به زودی میای کمکم

تو هیچ کار برام نکردی

مگه من به غیر تو کی رو داشتم؟

پس تو کی هستی ؟

چرا از وقتی بچه بودم تا الان فقط بدختی آوردی برام 

نه سلامتی میخوام نه بخشش

فقط مرگم بده بهم

دیگه لااقل این یکی رو که باید یک روزی بهم بدی

میخوام همین الان بهم بدی

 اینم خواسته ی بزرگی نیست

تو بهشتم ازت جا نمیخوام

میخوام برم اون ته جهنم

نکنه اونجا هم برام جا نداری

ای خدا دیگه نمیدونم چی بگم

فقط میگم خیلی بد کردی

با این رومینا خیلی بد کردی

نمیبخشمت

یادته مامانم هر شب برام قصه میگفت و تعریف میکرد دخترک کوچولویی بود که یک عالمه فرشته داشت

فرشته ها خیلی دوستش داشتن و با خدا و دخترک عهد بسته بودن که هیج موقع دخترک قصه رو تنها نزارن

مامان همیشه میگفت رومینا اون دخترک تویی و فرشته ها دوروبرت گرفتن و کنار تو همیشه پر از فرشته است

بهش میگفتم نه مامان من که فرشته ای نمیبینم

ولی اون لبخندی میزد و میگفت چرا اونا همیشه پیشت هستن

هیچ موقع تنهات نمیزارن

میدونم گرفتن اون فرشته ها هم کار تو بود

تو حتی فرشته های تو قصه ی مامانم ازم گرفتی

حتی اون شخصیت های خیالی هم ازم گرفتی

حتی به اونا هم رحم نکردی

آخه تو چی هستی؟

کی هستی؟

برات مهم نیست بنده ای دلش ازت پر باشه

بنده ای داد بزنه و بهت بگه دیگه دوستت نداره؟

نمیدونم برات مهمه یا نه

ولی دیگه نه زندگی

نه سلامتی

نه هیچ چیز دیگه برای من مهم نیست

هیچ چیزی

دیگه به خط آخر رسیدم

دیگه هیچ چیز ازت نمیخوام

حتی دیگه با تو هم کاری ندارم

 

                                                                                                    رومینا ی تنهای تنها

 

 

رومینای عزیز دوست داریم

 

اجادسا : سلام دوستان عزیز من و وبلاگ عشق مشکی و رومینا جان البته بیشتر دوستان این وبلاگ منو میشناسن شاید یه ذره عجیب باشه که من می نویسم البته قبلا اجازش و از راما جان گرفتم و همچنین رومینا به من اختیار تام داده. منم این ترانه خودم و تقدیم میکنم به آبجی رومینای عزیز انشاا... که زودی بیاد چون واقعا دلمون واسش تنگ شده پس من از طرف همه دوستان میگم که ما منتظرتیم

رومینای عزیز

خیلی دوست داریم

شعرهای خیس

نمی دونم از کدوم گلایه ای شعر بی قافیمو شروع کنم

واسه التهاب هر ترانه ای به کدوم بهانه ای رجوع کنم

نمی دونم که چرا هر حادثه ای جا می زاره تو رو تو خاطره هام

پرم از احساس دوست داشتن تو بیا تا نفس دارم بمون به هام

وسعت فاصلمون یه خاطرس که تو چشم تو تداعی می شه باز

من و لبریز از حکایت می کنه مقصد این سفر دور و دراز

نمی دونم با کدوم ترانه ای بوی بارون می گیره شهر چشات

باز چطور قافیه سازی بکنم تا یه بار بشکنه بغض تو نگات

من و این چشمای نمناک راز این شعرای خیسم

تا نفس تو سینه دارم واسه تو شعر می نویسم