اولین باری که رومینا عاشق شد

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:wP9GxCd6851T3M:http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/jahangiryan/116.jpg&t=1




احساسم نسبت به دریا خیلی جالبه آخه مکان یک عشق خیلی نادره ، مثل یک قصه است یا خاطره  ، ولی این قصه ی من فرق داره با تمام داستانام تو دفترای باطله


 

                    .........                                 

 

یک روز ابری بدون بارون من بودمو اون بودشو یک دریای بزرگ و مهربون

تازه متوجه شدم که دوستم داره ، اینکه نگاه کردناش با روزای قبل خیلی فرق داره

 

فقط منو اون بودیم کنار دریا ، نشسته بودیم رو تخته سنگا ، نگاهم به دریا بود ولی تمام حواسم به اون ، اونم تمام نگاه و حواسش روی من دختر بچه ی نادون

                                                           ........
 

همین طور که یواش یواش نزدیکم میشد ، نفسام تو سینم حبس میشد

تا اینکه گرمای دستشو رو صورتم حس کردم و جدی جدی برای اولین بار یک عشق بزرگو تجربه کردم

 

قشنگ بود     زیبا      مهربون بود      بی ریا

 

سکوت کردم تا فقط نوازش بشم تا از تمام دنیا و درداش فارغ بشم

 

حالا دیگه دستاش همه جام بود

 

رو گونه هام        رو لبام           رو چشمام      لابه لای موهام

 

میدونین ....

 

خوبیش این بود که بینمون نه گناه بود نه هراس

نه حیا بود و نه زمان کم برای ابراز احساس

 

نوازشای اون پر رنگه پرنگ ، هوشیاری منم رنگ شده با آبرنگ

انگار ماهی شده بودم وسط دریا میدونستم که دوستم دارم اندازه ی تموم دنیا

 

تا اینکه ...

 

احساس کردم گونه هام خیس شده و فکر کردم مشکلی توی چشمای من پیدا شده

وقتی دستمو به صورتش نزدیک کردم دیدم چشمای اونه ، هرچی اشکه فقط مال اونه

خواستم بهش بگم گریه نکن ، آروم باشو غصه نخور

ولی دیدم اون داره میخنده و دیگه میخواد کم کم چشماشو ببنده

 

اون روز با هم قرار گذاشتیم و برای محکم شدن عهد دوتا صدف تو دل دریا کاشتیم

اسم اون روزمونو عشق گذاشتیم و کلی غم از دل هم برداشتیم

 

اون روز شد      روز عشق         روز من        روز اون     روز ما

و اسم اون شد عاشق و من               شیدا

 

راستی یک چیزی داشت یادم میرفت ، اون اسمشو گفت وقتی که داشت میرفت

گفت :


اشکام شدن بارونو چشمام شدن آسمون

تو هم اگه دوست داشتی صدام بزن خدای بزرگ و مهربون





پ ن 1 :


ای کاش
ای کاش
ای کاش
و ای کاش هیچ وقت این عشقو فراموش نمیکردم

اونو از یاد نمیبردمو ...



پ ن 2 : 


میدونم اون هنوز دوستم داره
منتظرمه و امیده داره
میدونم دستاش هنوز هستن
واسه یک عهد جدید بستن
میدونم اون مثل من نیست بی وفا
اینکه زودی فراموشم کنه با یک گناه
میدونم
آره خیلی چیزارو میدونم
ولی برای برگشتن دیگه نمیتونم
آخه اون از همه چیز خبر داره
کلی پرورنده ی سیاه ازم داره
با چه رویی برم پیشش؟؟
 بهش بگم سلام خدا ؟؟
بهش بگم من اومد با کلی درد و ریا ؟؟
آیا هنوز دوستم داری با وفا ؟؟
...............



پ ن 3 :


ولی میدونم که اون منتظره
کنار دریا
روی سنگا
توی جنگل
زیره ابرا

 همه جا هست تا باهاش دوباره ببندم یه عهد زیبا




پ ن 4 :


بچه ها برام دعا کنید




پ ن 5 :


دوستتون دارم







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد