رومینای بدبخت

به نام اونی که نمیدونم بهش چی بگم


زندگیه یک بدبخت بیچاره ی آواره

رومینا اومد با دلی پر از غم

 با دلی پر از درد

رومینا اومد

یک رومینای بد بخت رو سیاه

یک رومینای بیچاره ی روزگار

یک رومینایی که دیگه هیچی براش نمونده نه دینی ونه ایمانی

رومینایی که روزی هزار بار آرزوی مرگش میکنه

اومدم اینجا تا جار بزنم وداد بزنم و بدبختیم به رخ همه بکشم

اومدم تا به همه ثابت کنم بدبخت ترین آدم روزگارم

اومدم بگم خدا با من این کارو کرده

خدایی که همه میگن خیلی مهربونه

میدونم یک دفعه رفتم واونم به خاطر متاهل شدنم بود ولی حالا برگشتم اونم با یک عالمه دردو غصه

از همسرم جدا شدم

همسری که بی نهایت خیانت کار بود

همسری که حتی به خودم اجازه نمیدم بهش بگم همسر یا شریک زندگی  یک آدم کثیف و بی ایمون

همسری که از اولم با ازدواجش موافق نبودم ولی به زور سر سفره ی عقد نشوندنم و صورتم قرمز کردن وتهدیدم کردن که فقط لبخند بزنم و بله بگم

همسری که یک نامرد واقعی بود

به خاطر بابا هر کاری کردم تا ازم راضی باشه ولی حالا...

ولی حالا باید بدبختیم نشون همه بدم

ای خدا اومدم باهات دعوا کنم

اومدم بهت بگم دیگه دوست ندارم

ای خدا تو اصلا میدونی با من چه کار کردی ؟؟؟

دو سال به خاطر رضای خدا سرپرستیه یک بچه ی یتیم وزجر کشیده رو به عهده گرفتم از شش سالگی بزرگش کردم وپسرم صداش کردم

اسمش مهرداد بود

در رفاه کامل گذاشتمش

حتی برای اینکه احساس کمبود نکنه اجازه دادم بهم بگه مامان

هشت سالش شد و وابستگیمون خیلی شدید شد

طوری که بدون هم میمردیم

طوری که واقعا احساس میکردم مادر واقعیشم

طوری که وقتی یک مامان رومینا صدام میکرد تمام وجودم از عشقش میلرزید

چرا این کارو کردی چرا اونو ازم گرفتی چرا کسی رو که تمام زندگیم بود ازم گرفتی

آخه مگه به  خاطر خشنودیه خودت این کارو نکردم

آخه مگه به خاطر تو و صلاح تو دستم رو سر اون بچه ی بیچاره که آتیش گرفتن مادر واقعیش با چشماش دیده بود نکشیدم

آخه مگه به خاطر تو اون بچه ای که ناپدریش خودش با هزار تا کثافت جلوی بچش کشت دو سال بزرگ نکردم

چرا گذاشتی لاشخورات اونو ازم بگیرن

مگه ازش بد مراقبت کردم

مگه گذاشتم کسی بهش کمتر از گل بده

مگه بهش بدی کردم که گذاشتی ازم بگیرنش

مگه در حقش نامردی کردم

خودتم میدونی حتی از مادر واقعیش بیشتر دوستش داشتم و بیشتر مراقبش بودم

چون مادرش اگه دوستش داشت خودش جلوی بچه ی شیش سالش آتیش نمیزد واونو با یک عالمه گرگ و لاشخور تنها نمیزاشت

مثل یک مرد میموند و در مقابل مشکلاتش ایستادگی میکرد

و مواظب جیگر گوشش بود

و اونو با یک عالمه سرنوشتی که شاید خیلی تلخ باشه تنها نمیزاشت

من اونو نجاتش دادم

من اونو طوری بزرگ کردم که خودش میگفت تازه معنیه عشق مادری رو فهمیده

با اونکه تجربه و سنی نداشتم ولی با تمام وجودم مواظبش بودم

این بود جوابای زحمتی که کشیدم؟

این بود جواب خوبی ها  ؟

اون که خودش عاشقانه منو دوست داشت

چرا با من این کارو کردی؟

باید جواب کدوم گناه بدم که این طوری میکنی با من

تو که میدونستی مهرداد تمام جون من بود

مهرداد تمام امید من برای زندگی بود

تو که میدونستی بدون مهرداد میمیرم

تو که همه ی اینارو میدونستی پس چرا با من این طوری میکنی؟

حالا این تنها نامردیت نیست که

مهرداد گذاشتی ازم بگیرن پس چرا خودت رایا رو ازمون گرفتی

مگه نمیدونستی این بندت سال هاست داره به درگاهت دعا میکنه و التماست میکنه  تا یک روزی عمه بشه

تا یک بچه توی این خانواده ی نفرین شده به دنیا بیاد

حالا هم که نداده ازمون گرفتیش

اون بچه ی سه ماهه کجای دنیای تورو تنگ کرد بود

چرا مریضش کردی ؟

آخه مگه اون بی گناه چه گناهی انجام داد که گرفتیش

مگه ندیدی مامان وباباش چقدر وابستش شده بودن

مگه ندیدی روزبه ای که از بچه متنفر بود چه جوری قربون رایا میشد

چقدر ازت خواستم نگهش داری

چقدر التماست کردم تا بزاری رایا سالم پیشمون بمونه

چقدر بالای سرش قرآن خوندم تا شفا پیدا کنه

قرآن که کتاب فرستاده ی خودته

اون که بزرگترین معجزه است

اون که همه رو به راه راست هدایت کرد وهزار آدم بی ایمان ایمان دار کرد چرا رایای منو شفا نداد

چرا با گرفتن اون مامان وباباش سیاه پوش کردی ؟

آخه چرا این کارا رو با من میکنی

رایا به کنار چرا عزیز ترین آدم زندگیم گرفتی

ای خدا اگه این یکی رو که بهت بگم خجالت میکشی از بس این دخترک غصش دادی

زجرش دادی

نابودش کردی

بزار بگم

بزار تا همه بدونن با من چه کار کردی

بزار همه بدونن که بابای رومینا رو ازش گرفتی

بابایی که عاشقانه دوستش دادشتم

بابایی که برای تو هر کاری کرد

بابایی که همش خوبی میکرد وبس

اون کجارو تنگ کرده بود

تو که دنیات خیلی بزرگه

توکه خیلی مهربونی

پس مهربونیت کجا رفته

مامانمو که وقتی 15 ساله بودم ازم گرفتی حالا زورت به بابام رسید

بابایی که تمام دلخوشیش یکدونه دخترش بود

و تمام دلخوشیه دخترش باباش بود چرا ازش گرفتی

آخه من از دست تو ای خدا چه کار کنم

تو که عزیزترین کسام گرفتی چرا نمیای جون منو نمیگیری؟

ها؟

به جون مهردادم اون دنیا تو آتیشای جهنم بسوزم خیلی بهتره تا اینجا اینقدر عذاب بکشم

تروخدا بیا جون منم بگیر

نمیخوام منو ببری پیش بابا ورایا تو بهشت حاضرم اون ته جهنم برم و اینقدر بسوزم تا بمیرم ولی فقط مرگم بیار

حالا دیگه بدون مهرداد امیدی برای زندگی ندارم

بدون بابا زندگیه ای ندارم

اینقدر این چند روز گریه کردم که دیگه جون نفس کشیدنم ندارم

ببین این رومینا رو به کجا کشوندی

یادته یک زمانی اجازه نمیدادم هیچ احد وناسی اشکای رومینا رو ببینه

یادته میگفتم اشک نشانه ی ضعفه

یادته میگفتم این اشکایی رو که میریزه از چشمای رومینا کسی نباید ببینه چون رومینا در مقابل هر مشکلی مقاومه

چون رومینا قویه

چون رومینا میتونه طاغت بیاره

چون همه باید بفهمن رومینا هیچ نقطه ضعفی نداره

چون هیچ نامردی نباید ریختن اشکاش ببینه

ولی حالا بیا ببین که هر کس و ناکسی داره زار زدن این بندت میبینه

اصلا منو به بندگی قبول داری؟

نه حتما نداری چون یک آدم سنگدل با بردش این کارو نمیکنه ولی ببین تو چه کار کردی با من

با قلب من

با روح من

با تمام احساسات و عواطف من

ای خدا هیچی ازت نمیخوام

دیگه هیچی نمیخوام

حتی دیگه مرگمم ازت نمیخوام

نمیدونم شاید دارم کفر میگم که دیگه نمیخوامت ولی قبول کن که خیلی در حق من نامردی کردی

ای خدا مگه ندیدی مهرداد چه جوری اشک میریخت

مگه ندیدی وقتی تو دادگاه ازم گرفتنش وبردنش پیش اون مرتیکه ی کثافت چقدر داد زد و گفت:

مامان رومینا مگه من کار بدی کردم که داری تنهام میزاری

بچم داد میزد میگفت : دیگه قول میدم پسر خوبی باشم

میگفت مگه تو قسم نخوردی که از من جدا نشی

خدا صداشو میشنویدی

میفهمیدی اون بنده ی معصومت چی بهت میگفت

نشنیدی داد زد وصدات کرد وگفت: ای خدا مامان رومینام بهم برگردون

نشنیدی میگفت قول میدم هیچ گناهی نکنم ولی رومینا رو بهم پس بده

ندیدی چه جوری خودش میزد 

ندیدی به خاطر من یک هفته تو بیمارستان بستری بود؟

ندیدی وقتی پیشم بود هر روز نمازش میخوند و آخر نمازش دعا میکرد همیشه پیش من باشه؟

اون دعاهاش اصلا شنیدی؟

ای خدا یعنی هیچ کدوم از اینا رو ندیدی ؟

نشنیدی؟

به من رحم نکردی منو تا آخر عمر سیاه پوش کردی ولی چرا دل اون بچه رو شکوندی

چرا اون بچه ی بی گناه سپردی دست یک مشت آدم گرگ

یک مشت لاش خوری که میدونم تا حالا جیگر بچم کباب کردن

میدونم پدرش در آوردن

ای خدا تو با من چه کار کردی

دلم ازت خیلی پره

نمیدونم چه گناهی کردم که حالا باید این همه جواب پس بدم

نمیدونم دل کی رو شکوندم که باید این همه زجر بکشم

خوب لااقل گناهم بگو

بنده ی بدی بودم که هرجا میرفتم یک لحظه ازت غافل نشدم ؟

بنده ی بدی بدم که هر کاری کردم تا تو فقط ازم راضی باشی ؟

بنده ی بدی بودم که تو سن 15 سالگی با تمام مشکلات و مقاومت های خانواده ی پدرم مسلمون شدم و به تو و پیامبرات ایمان آوردم و تا جایی که تونستم و در توانم بود عبادتت کردم و به همه ثابت کردم خدایی وجود داره و اینقدر از تو به راما گفتم تا اونم به تو ایمان بیاره و هر دوتایی به درگاهت پناه آوردیم اونم تو خاندانی که خودت بهتر از من میدونی از هر کثافتی  کثافت تر بودن و از هر کافری کافر تر و بدون با وجود اونا چقدر پرستیدمت چقدر بهشون پشت کردم و ضربه خوردم ولی دست از پرستش تو نکشیدم حتی به وجودتم شک نکردم و دیدی هر وقت که بر ضد تو حرف میزدن چه جوری تو دهنشون میکوبیدم دیدی توی یک مشت کافری که به وجودت و حتی به برزخت ایمان نداشتن چه جوری بهت ایمان پیدا کردم

ای خدا اینارو دیدی؟

اینه جواب خوبی هام

همه میگم تو خوبی بزرگی حکیمی مهربونی

ولی من هیچ کدوم از اینا رو ازت ندیدم

نمیدوم چرا این خصلتای خوبتو فقط بلدی به بقیه نشون بدی

و از من همشون دریغ کردی

از موقعی که به دنیا اومدم بدبختم کردی و تا الان دارم با بدبختی زندگی میکنم

چرا تو خانواده یک دونه دخترم کردی؟

چرا کاری کردی که همه بگم رومینا خوشگل ترین دختر دنیاست؟

چرا به من این زیبای رو دادی ؟

من از تو چشمای درشت رنگی نمیخوام

بیا کورم کن

من از تو صورت زیبا نمیخوام بیا بسوزونم

من از تو جسمی سالم نمیخوام بیا نابودش کن

چرا گذاشتی اینقدر زیبا بشم که همه هر کاری دلشون خواست یا این دل بیچارم بکنن

فقط بهم چیزای ظاهری دادی که همه نعمت بزرگ دونستنش  

زیبایی دادی همه گفتن خدا چقدر دوستش داشته که این طوری آفریدش

ثروت دادی همه گفتن خدا چقدر برکت آورده تو خونش

ولی نمیدونن با این دل بیچارم چه کار که نکردی

من هیچ کدوم از اینا رو ازت نمیخواستم ولی بهم دادی

چیزی هم التماست کردم بهم بدی ندادی

چرا این کارو کردی و گذاشتی همه برام تصمیم بگیرن ومنو به این پرتگاه بندازن

هر چی صدات کردم

هر چی مقاومت کردم و پاهام به زمین فشار دادم تا منو نندازن ولی نبودی

نبودی تا تو یکی دستم بگیری و کمکم کنی

یا حداقل وقتی افتادم دستم بگیری و بلندم کنی

حتی نبودی که صدام کنی و امید بدی بهم که به زودی میای کمکم

تو هیچ کار برام نکردی

مگه من به غیر تو کی رو داشتم؟

پس تو کی هستی ؟

چرا از وقتی بچه بودم تا الان فقط بدختی آوردی برام 

نه سلامتی میخوام نه بخشش

فقط مرگم بده بهم

دیگه لااقل این یکی رو که باید یک روزی بهم بدی

میخوام همین الان بهم بدی

 اینم خواسته ی بزرگی نیست

تو بهشتم ازت جا نمیخوام

میخوام برم اون ته جهنم

نکنه اونجا هم برام جا نداری

ای خدا دیگه نمیدونم چی بگم

فقط میگم خیلی بد کردی

با این رومینا خیلی بد کردی

نمیبخشمت

یادته مامانم هر شب برام قصه میگفت و تعریف میکرد دخترک کوچولویی بود که یک عالمه فرشته داشت

فرشته ها خیلی دوستش داشتن و با خدا و دخترک عهد بسته بودن که هیج موقع دخترک قصه رو تنها نزارن

مامان همیشه میگفت رومینا اون دخترک تویی و فرشته ها دوروبرت گرفتن و کنار تو همیشه پر از فرشته است

بهش میگفتم نه مامان من که فرشته ای نمیبینم

ولی اون لبخندی میزد و میگفت چرا اونا همیشه پیشت هستن

هیچ موقع تنهات نمیزارن

میدونم گرفتن اون فرشته ها هم کار تو بود

تو حتی فرشته های تو قصه ی مامانم ازم گرفتی

حتی اون شخصیت های خیالی هم ازم گرفتی

حتی به اونا هم رحم نکردی

آخه تو چی هستی؟

کی هستی؟

برات مهم نیست بنده ای دلش ازت پر باشه

بنده ای داد بزنه و بهت بگه دیگه دوستت نداره؟

نمیدونم برات مهمه یا نه

ولی دیگه نه زندگی

نه سلامتی

نه هیچ چیز دیگه برای من مهم نیست

هیچ چیزی

دیگه به خط آخر رسیدم

دیگه هیچ چیز ازت نمیخوام

حتی دیگه با تو هم کاری ندارم

 

                                                                                                    رومینا ی تنهای تنها

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:35

سلام رمینای عزیز داستانت رو خوندم و دیگه چشمانم باز نمی شود می دونم چقدر غصه خوردی میدونم همه اینا رو می فهمم اما رومینا اگه با خدامون حرف نزنیم به کی بگیم اره وقتی ذات پاک باشه جز نام او کیه رو صدا میزنه میخوای قصه زندگی منو بدونی ببینی بدبخت از من هست یا نه اره همه یه جورای غم خودشون براشون بزرگه اما چی بگم من قصه زندگیم رو برات میگم و میرم چون دوست ندارم دیگران منو رو ملامت کنن هر چند که لایق ان هستم

رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:19

سلام رومینای عزیزم بهت تسلیت میگم می دونم درد کشیدی هر چه برات بگم از غمات کم نمیشه رومینا عزیزم چرا کفر میگی چرا به یاد حسین نمی افتی که اصغر شش ماهش رو کشتن چرا به یاد انها نمی افتی ایا او مگه امام نبود رومینا نگو به خدا از دیشب اونقدر گریه کردم که حالا چشمانم به زور باز میشن میدونم درد کشیده ای میدونم دلسوخته ای میدونم میدونم اما مقاوم باش خدا خودش میدونه به خدا منم زجر کشیدم من چهار تا خواهر دارم که کاش نداشتم میدونی منم یه پدر مریض دارم که باعث بانی اون منم از زبان خودش بهم گفت میدونی پدرم خونه نشین شده به خاطر من و من هر روز داغون میشم میدونی هیچ کدوم از فامیل بهم نگاه نمی کنن میدونی خدا نه زیبایی و نه ثروت و هیچ کدوم رو بهم نداده میدونی چقدر دل کسی رو شکستم میدونی چقدر تنها بودم میدونی چقدر شب ها تو تنهایی هام گریه کردم میدونی هیچ کس نبود اشکام رو پاک کنه میدونی چقدر سختی کشیدم هم مالی و هم عاطفی رومینا عزیزم مطمئنم پدرت از دستت راضیه شاید اون بچه هم باعث بشه اون ادم بشه نمی دونم چی بگم

رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:26

رومینا منو تو غم خودت شریک بدون خواهر عزیزم تو خیلی خوبی میدونی همه بنده ها همشون یه درد دارن تو رو خدا کفر نگو رومینا جانم میدونم خیلی سخته من خودم کشیدم می فهمم میدونی من از دیدن پدرم محروم شدم چه دردی بدتر از این تو بگو از من بد بخت تر هست اما همه حرفام رو به خدا گفتم تا تو اون دنیا بهش بگم تا اونجا که تونستم به حرفت گوش کردم اما هنوز هم روسیاهم رومینا جان تو نباید خودت رو ببازی قوی باش نذار اشکات رو کسی ببینه رومینا خواهرم ای کاش بودی در کنارم تا کمی ارامت کنم خیلی دوستت دارم میدونم خیلی نزد خدا ابرو داری برای من هم دعا کن رومینا منم دارم تو یه باتلاق دست و پا میزنم رومینا ابجی غصه نخوری دنیا به هیچ کس وفا نکرد به خدا طاقت اشک رو ندارم قربون اون دل شکسته ات برم که برای من یه دنیاهه دیگه نمی تونم بنویسم داره حالم بد میشه

رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:11

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!




رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:18

ماهه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره

دنیامون یه عالمه آدمه خوب و بد داره
ماهه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن
همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن
ماهه من غصه نخور مثل ماها فراوونه
خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه
ماهه من غصه نخور گریه پناه آدماس
ترو تازه موندن گل ماله اشک شبنماس

ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

ماهه من غصه نخور خیلیها تنهان مثل تو
خیلیها با زخمای زندگی اشنان مثل تو

ماهه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت
خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

ماهه من غصه نخور
دنیا رو بسپار به خدا
هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا


رومینا جان اگه منو به خواهری قبول داشته باشی واست نوشتم این شعر با تموم وجودم تقدیم به تو

رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:27

عزیزم گریه نکن دنیا هزار چهره داره

هر روزی یه چهرشو به ادما نشون میده

دنیا مثل یه پله یکی میاد یکی میره

هر چی که خدا بخواد به ادما همون میده

عزیزم غصه نخور دنیا محل گذره

یه روزی عاقبتش زندگیا تموم میشه

کاری کن که تا ابد خوشحال و خندون بمونی

اگه غصه بخوری زندگیتم حروم میشه



در واقع: زندگی مثه سرابه همه نقشه ها بر ابه

خوش به حال اون کسی که عشق اون یه عشق نابه

رومینای عزیزم منو تو غمت شریک بدون رومینا ابجی گلم نبینم چشات پر از اشکه نبینم کنامردها اشکات و ببینن رومینا به خاطر من بدبخت

سید محمد چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 16:37 http://Sazedel.Com

سلام
ببخشیدا
آبجی من الان اصلا نمی تونم بهت دلداری بدم
چون خیلی داری خود خواه می شی
برو نوشته هات و بخون.
همه چیز و واسه خودت می خوای
این واسه من، اون واسه من... چرا این و ازم گرفتی؟ چرا ازم اونو گرفتی!
انسان اینقدر کم تحمل خواهر گلم؟
یادته همیشه می گفتی تو امتحانات همیشه خوب می دادی و موفق بودی.
حالا چی شده داری این برگه امتحان و با اشک هات خیس می کنی؟

با چهار تا بلا خودت و نباز آبجی.
رسم زندگی اینه...

مینا چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 19:54 http://black-love.blogsky@gmail.com

سلام رومینا جان ببخشید باید زودتر از این میومدم اما شرمنده
نمی دونستم بهت تسلیت میگم امیدوارم غم اخرت باشه
اما عزیزم من بهت حسودیم میشه به اینکه خدا تورو اینقدر می بینه
تمام حواسش به تو!
دیدی استادی که از شاگردی خیلی خوشش بیاد بیشتر ازش کار میکشه تا اونو امتحان کنه ببینه چند مرده حلاجه اما با شاگرد تنبلا یی مثل من کاری نداره یه مشق شب میگه برو بنویس که خدایی از عهده اونم بر نمیام
اما تو چی؟خدا همه ی هم وغمش تویی یه جا خوندم نوشته بو یه روزی یه نفر از خدا می پرسه خدایا چرا موقع خوشیا تو ساحل زندگیم هم جای پای تو هست هم جای پای خودم اما موقع گرفتاریام وقتی به ساحل نگاه میکنم فقط جای پای خودمو می بینم؟
می دونی خدا بهش چی جواب داد ؟
خدا گفت بنده ی من اون جا پایی که تو ساحل می بینی جای پای تو نیست جای پای منه که تو رو به دوشم گرفتم و دارم از مشکلات عبورت میدم
رومینا جان خدا هم بزرگه هم مهربونه میدونی خدا از چی شاکیه؟
خدا میگه وقتی یکی از بنده هام با من حرف میزنه جوری به حرفاش گوش میدم که انگار غیر اون بتده دیگه ای ندارم اما اون جوری با من حرف میزنه که انگار من بنده همه هستم الا اون


تو به خودت افتخار کن تو نباید بشکنی تو که میگی تک دختری و مادرتم به رحمت خدا رفته حالا تو جای مادر و باید برا برادرات پر کنی خیلی سخته با تمام وجود درکت می کنم اما زندگیه دیگه کاریش نمیشه کرد من به تو به عنوان یه دختر افتخار میکنم
چون خدا همچین صبری رو به همه کس نمیده تو اگه ایوب نباشی چیزی هم از ایوب کم نداری
به عنوان یه خواهر ازت میخوام با خدا اشتی کنی با اینکه میدونم خدا عاشق گله گذاری بنده هاشه به شرط اینکه بعدا با هم اشتی کنن
ببخش که سرتو درد اوردم

تنها شادی زندگیم این است که دیگران نمیدانند تا چه حد غمگینم

عرفان از شیراز جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48

سلام
مدتهاس که بهت سر میزنم ولی باور کن امروز از ته دلم اتش بپا کردی باور کن دیشب خواب بدی دیدم و از خواب با توجه به نیت خالصم که همیشه خواب ها اتفاق می افتاد میرسیدم وامروز هم با خوندن این مطالب متوجه خوابم شدم موندم چی بگم
فقط میتونم بگم متاسفم چرا؟ ولی رومینا جان خداوند که خودش بر همه چیز اگاه و مسلطه ازت خواهش میکنم که صبر پیشه کن رنج و مسقت تو زندگی نوع بشر زیاده البته همه مثل هم نیستند ولی ............
خواهش میکنم یه کم حوصله کن این ایمیل منه اون بالا برات نوشتم و یه انسان کوچک هستم که میخوام خدمت یه انسان صبور باشم ازت خو اهش میکنم هر وقت که خواستی و دلت گرفت بهم خبر کن میخواه تا حدی که توان دارم در خدمتت باشم میخوام بارو سبک کنم
خواهش می کنم حوصله کن و از خداوند طلب صبر کن متاسفم از هرانچه اتفاق افتاده و.......

آنالی جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:15 http://www.gahvareyekhiyal.persianblog.ir

سلام
فقط می خوام بگم که برات دعا می کنم که صبرت بده.

نوید شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:21 http://lawbreaker.blogsky.com

سلام
چی بگم تویی که اینقدر غصه داری ، اصلا حوصله ی اینکه من بیام بگم چقدر ناراحت شدم از این غمنامه رو ، داری... خیلی تخت تاثیر قرار گرفتم ... بخدا نزدیک بود اشکم در بیاد
می دونم هیچی برای مرهمت نیست ...

اجادسا شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 http://ajadesa.blogsky.com

سلام آبجی رومینا خوبی به خدا نمی دونم چی بگم از کجا شروع کنم نمی دونم این درسته که بگم من با تک تک حرفات گریه کردم نمی تونم بگم چی کشیدی ولی به خدا منم ناراحتم
اصلا زبونم بند اومده یدفعه این همه اتفاق .......

فقط می تونم بگم خوشحالم اومدی البته شاید بگی با این همه توضیح چرا خوشحالم ولی به خدا نمی تونم ناراحتیمو بیشتر نشون بدم می دونم درکم می کنی
ولی خوشحالم که اومدی
دوستار تو داداش سجاد

اجادسا شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:45 http://ajadesa.blogsky.com

قوی باش خودت و نباز و دوباره خودت و بساز یقین داشته باشه که میشه
رسم روزگاره کاریش نمی شه کرد
با روحیه ای که ازت سراغ داشتم می تونی پس بخواه تا بشه

محمد شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 http://delle.blogsky.com

سلام
منو میشناسی ؟؟؟؟ همون محمد همیشگی نمیگم می تونم درکت کنم نمی گم می تونم حس کنم چی کشیدی ولی یه چیز رو خوب می دونم یعنی همه اینو میگن امید وارم راست باشه همه میگن وقتی خدا زیادی دوست داره بلا های زیادی رو سرت میاره هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
وقتی یاداشت راما رو دیدم یه هو دلم لرزید گفتم خدایا چی شده نکنه بلای سر رومینا اومده با عجله اومدم ببینم چی شده ولی با ادیدن این نوشته تمام وجودم سوخت و ذهنم ژر از یه چرای ممتد شد هرچه فکر کردم فقط یه چیز به ذهنم رسید و اونم این بود که لابد انقده دوست داشتنی ب.دی برا خدا که اینهمه بلا رو سرت اورده لمید وارم تحملشو داشته باشی تا یه و.قت خدای نکرده کم نیادری
به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد