سلام اسمم رومیناست

                     www.pix2pix.org | والپیپر پاییز - Background Wallpaper

سلام

یک سلام  پر از مهربونی برای مهربونایی که مهربونیشون قلب منو پر کرده

یک سلام از روی عشق برای عاشقای پر حرارتی که که با وجودشون قلبم گرمه گرم کردن

یک سلام پر از گلای یاس برای عزیزایی که بوی عطر وجودشون تمام وبلاگ گرفته  

یک سلامی که میدونم صداش و طنینش خیلی غریبه ولی وجود شما از اون غربت درش آورده

یک سلام با کلی معذرت خواهی برای آدمای دلسوز که میدونم این چند روز خیلی برای من غصه خوردن  مثل

داداش محمدم (ساز دل)   داداش سجادم ( ماهی ساه کوچولو)         آقا مهران (آدمک)       آقا محمد (حرف دل)      رهای گلم    و مینا خانوم  و نوید عزیز ( قانون شکن)   وکامی و کمال و حامد وسارا و گندم و رزا و غزل و ...

ایقدر مهربون و عاشق و عزیززیاد داریم که نوشتن اسم همشون برام سخته

نمیدونم چی جوری شروع کن و چی بنویسم و چی بگم بهتون

فقط معذرت میخوام

چیزی جز معذرت خواهی برام نمونده

نه دلی   نه احساسی   نه عشقی   نه پدری   نه امیدی   نه آرزو ای   نه مهردادی   نه برادری   نه مادری   و نه هیچی

فقط یک دل خسته و زخمی با کلی درد و بدختی

دلی که خون خون

دلی که پره زخمه

ولش کنین همه از دل من خبر دارین

دل منو بی خیال چون باید خاکش کنیم


میدونم الان همتون سرزنشم میکنین و دعوام میکنین و میگین دختره ی خول دیوونه این چه کاری بود که کردی ؟

آخه مگه دنیا به آخر رسیده بود ؟

آخه مگه تو فکر نداشتی که دست به همچین کاری زدی ؟

ولی به خدا دستم خودم نبود

اگه هر کی جای من بود باور کنین کم می آورد

هر کی جای من بود و بهش خبر میدادن که عزیزه دلت به خاطر تو تموم کرده و برای همیشه چشماش بسته شده

 چه احساسی پیدا میکردین؟

و توی موقعیتی قرار گرفتی که دارن جیگر گوشت ازت میگیرن و وقتی این خبر بهت میدم چه احساسی پیدا میکنین ؟

آره مهردادم با زور ازم گرفتنش  

رایا هم رفت پیشه بابا

رایا کوچولویی که سالها برای وجود نازنینش تو خانوادمون اشک ریختم و میگفتم ای خدا یکی از برادرام بچه دار بشه

 و وقتی که این کوچولو پاش توی این دنیای بی رحم گذاشت

 خیلی زود پر پر شد

سه ماه بیشتر نداشت

آخه اگه جای من بودین دلی براتون میموند؟؟؟

اگر جای من بودین و بعد از یک دلتنگیه زیاد که دلتون میخواست

بیای بابا رو ببینی و روش ببوسی و بگی بابا قلبم بد جوری زخمی شده و

سرت بزاری رو پاهاش و با یک بغض تلخ بهش بگی : بابا دختر کوچولوت دیگه داره به خط آخر میرسه

و سرت بزار رو شونه های مهربونش میزاشتی و بهش میگفتی

 بابا مهردام ازم گرفتن

 و بابا وقتی دستای مهربونش مثل همیشه روی سرت میزاشت و پا به پای تو اشک میریخت 

و بهت میگفت من پشتت هستم

 من هوات دارم

من کنارتم

 نمیزارم دیگه بلایی سرت بیاد

مثل یک کوه پشتتم

و اون وقت مرهمی میشد برای قلب زخمیت

اون وقت دیگه احساس میکردی با وجود بابا کنارت هیچ غمی نداره

اون وقت دیگه راحت زندگیت میکردی و نگران چیزی نبودی چون یک پدری که میدونی از تو خیلی قدرتمند تره چون یک مرده  پشتت بود

یک حامی کنارت بود

ولی ...

ولی وقتی میای میبینی باید با چشمای بسته ی بابات حرف بزنی چشمای بسته ای که میدونی هیچ وقت باز نمیشن

وقتی میای پات تو خونه ای میزاری که همه جاش با پرده های سیاه پوشوندن

میبین دیگه نه بابایی مونده و نه خانواده ای

میبینی همه جای خونه خالیه و فقط وسایل خاک گرفته ی خونه مونده و خاطرات خاک خوردت

و همه چیز یادت میاد

یادت میاد اینکه یک زمانی مامان بود

 بابا بود

همه بودیم

دور هم بودیم

دوره یک میز ناهار میخوردیم

هنوز صدای صحبتا و خنده ها تو گوشت طنین انداز میشه

ولی وقتی به خودت میای میبینی فقط صدا بوده و خاطره و حالا تنهای تنهایی

وقتی میای میبینی    عزیزت     برادرت     جونت     داره کم کم آب میشه

وقتی اومدم دیدم راما هیچی ازش نمونده جز اشکاش

رامایی که همه چیزه منه

رامایی که از همه همیشه بیشتر دوستش داشتم و میمیردم براش

وقتی میای میبینی دیگه همه چیز به هم خورده

دلت میخواد زار زار گریه کنی

دلت میخواد مثل ابر بهار اشک بریزی

ولی میدونی دیگه کسی نیست صدای گریه هات گوش بده

میبینی کسی نیست تا سرت رو شونه هاش بزاری و آروم آروم اشک بریزی

میبینی دیگه پدری نیست تا با حرفاش

با صداش

با قدرتش

با دستاش

جون بگیری

تازه بشی

بتونی نفس بکشی

بتونی زندگی کنی

دلت میخواد زمان به عقب برگرده

دلت همه ی این چیزا رو میخواد ولی میدونی نشدنیه

 ای کاش تمام اتفاقایی که برام افتادن خواب بودن

یک خوابی که الان مامان صدام میکرد

و مثل همیشه گوشه ی تختم میشست دستش میزاشت رو سرم و میگفت: رومینای من از خواب پاشو

پاشو خانوم صبح شده

پاشو عزیزم خورشید دلش برات تنگ شده

پاشو عشق مامان پاشو عزیزه دل مامان

همیشه اون موقع ها ناز می آوردم و از جام بلند نمیشدم

 مامانم کنار خودم تو تختم جا میدادم و میگفتم کنارم بخوابه و منو تو بغلش بگیره

ولی مامان تو بیا و فقط بگو رومینا پاشو به خدا زود پا میشم

به جون عزیزم زود بلند میشم و میپرم تو بغلت

چون نمیخوام دیگه خواب بد ببینم

چون دیگه نمیخوام بخوابم فقط میخوام کنار تو باشم

میخوام کنار تو بشینم

مامان بیا صدام کن تا از این خواب بیدار بشم تا از این کابوس نجات پیدا کنم

مامان بیا بیدارم کن و بگو که همش خواب بوده

بگو  بابا نرفته

خودت پیشمی

 رایا زنده است

و از همه مهمتر مهرداد هنوز کنارمه

مهردادی که خودت میدونی چقدر دوستش داشتم

مامان بیا دیگه کی میخوای بیای و بگی رومینا  از خواب پاشو

به خدا پا میشم و دیگه نمیخوابم

اصلا فکر نمیکردم کارم با یک بله گفتن به اینجاها برسه و وضع از بد بدتر بشه

دلم میخواست که جلوش وایستم ولی قدرتش نداشتم

وقتی که پام گذاشتم خونه و اتاق مهرداد دیدم که هنوز نقاشی هاش به دیوارشه

ماشیناش وسط اتاق افتاده

هنوز لباساش رو تختشه

 و تمام وسیله ها نشون میده مهرداد اینجا بوده

مهرداد توی این اتاق بوده

ولی حالا دیگه برای همیشه نیست

همه ی نشونه هاش هست جز خودش

عکساش هست اما وجود قشنگش نیست

خوب آدم دیوونه میکنه

خیلی در حقش نامردی کردم

خیلی اذیتش کردم

ای کاش میزاشتم برای همیشه تو پرورشگاه بمونه و به خودم وابستش نمیکردم

 ولی خوب خوده خدا این طوری خواسته بود

ای کاش خانواده هایی که اومده بودن و مهرداد میخواستن میزاشتم بره

ولی به خدا خودش نمیرفت و اذیت میکرد و میگفت میخواد پیشه من باشه

بگدریم بزارین غم مهرداد و بابا و رایا تو دل خودم بمونه و بروز داده نشه

 Black Wallpaper Desktop | www.pix2pix.org

آقا راما که اینجا برای ما آبرو نذاشته همه ی شجره نامه ی اجدادمون براتون ریختن رو دایره

از همه گفته از دفتر خاطراتم گرفته تا جو خانوادم  و بچگی هام

حالا همتون یک دیدی رو رومینا دارین که نمیدونم خوبه یا بد

دوست داشتم بین خودمون دوتا باشه و جایی بروز نکنه

  دوست داشتم خودمون فقط فکر کنیم بدبختیم

اشکال نداره شماهم خواهرو برادرای منین

ولی هزار باره که به راما میگم آدم نباید مسائل خانوادگیش جایی بروز بده

حتی برای کمک و همدردی

اگه وقتی مشکلی داری برو به خدا بگو نه به بنده هاش

برو از خدا کمک بخواه نه بنده هاش

البته این درسا رو وقتی بهش میدادم که وضعم خوب بود و خودم این طوری بد نبودم

ولی خوب مثل اینکه حرفای من روش تاثیری نداشته

ولی خیلی دوستش دارم

نمیدوم برای زحمتایی که توی این چند روز برام کشیده چه جوری تشکر کنم

کاش بتونه درک کنه چقدر دوستش دارم

  چقدر عاشقشم

بدونه که دیگه هیچ چیز و هیچ کسی برام باقی نمونده جز همین داداش گل که از اول به دنیا اومدنم تا الان تنهام نذاشته

و عاشقانه میپرستمش

بتونه درک کنه که خیلی دوسش دارم و اینقدر به مهرداد حسودی نکنه

بتونه درک کنه که عاشقشم

بتونه درک کنه که بهش خیلی افتخار میکنم

راما جون خیلی خیلی ازت ممنونم

به این فکر میکنم اگه تو نبودی کی میخواست اینجا مواظبم باشه

کی میخواست کنارم باشه

کی میخواست منتظر رومینای بدبخت باشه

نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم

وقتی که به هوش اومدم و مامان لیلا برام از بزرگی های راما گفت

بی اراده اشکام میریخت

وقتی اومد فقط خم شدم رو دستای مهربونش و میبوسیدمشون

میبینی دنیا رو ؟

یک خوانواده ی نه نفره تبدیل شده به دو نفره

منو راما

مامان لیلا و اشکان هم دارن تنهامون میزارن

خودمونیم و خدا

ولی باید باهاش کنار بیایم

ولی خدارو شکر راما پیشم هست

رامایی که قول داده تا جون داره از من مواظبت کنه

یعنی هر دوتایی مواظب همدیگه هستیم

 

ای خدا      ای خدا        ای خدا     ای خدا ...

دلم میخواد بیشتر داد بزنم صدات کنم

ولی میبینی نایی ندارم تا بیشتر داد بزنم

دیگه از نفس افتادم

ولی باز قربون مهربونیات بشم که همین صدای آرومم شنیدی

قربون  مهربونی هات بشم  که صدای برادرم شنیدی

راما میگه رومینا خدا فقط منتظر بوده صداش کنم چون هم وقتی برای اولین بار صداش کردم تورو ازش خواستم زود برام فرستادت

زود به حرفم گوش داد

میگفت چقدر منت بنده های نامردش کشیدم و التماسشون کردم تا بیان دنبال تو و برام بیارنت

ولی یکی بهم گفت که از اون بخوام

از اونی که روی هیچ کسی رو زمین ننداخته

از بدترین بنده هاش گرفته تا بهتریناش

میگه رومینا فقط رفتم پیشه امام رضا

میگه وقتی حرمش دیدم فقط زدم زیره گریه و تو دلم تورو صدا میکردم

میگفتم تو رومینای منو بفرست من به خدا خوب میشم

خدا چقدر مهربونی ولی من خیلی بدم

نمیدونم از چی بنویسم و شروع کنم ولی دیگه نمیخوام وبلاگم غم باشه

یک تصمیمی بزرگی گرفتم

یک تصمیمی که میخوام پاش وایستم و بهش عمل کنم

تصمیم گرفتم دیگه مثل قبلنام باشم

تصمیم گرفتم دیگه خودمو نبازم و بتونم اتفاقایی رو که برام افتاده درک کنم

و بپذیرمشون که خواست خدای بزرگ بوده ولی مقاومت کنم

تصمیم گرفتم بشم همون بنده ای که خدا میخواد

همون خواهری که راما میخواد

همون دختری که مامان میخواست 

و همون عزیزی که بابا میخواست

تصمیم گرفتم مثل قبلنا قوی باشم

 با هر بادی زود نشکنم

میدونم این امتحانی رو که خدا ازم گرفته صفر شدم ولی خوب

قول میدم جبرانش کنم

خدا بهم فرصت میده نه؟

خدا خیلی مهربونه

خودش میتونسته درک کنه که هر کس دیگه ای جای من بود نمیتونست مقاوت کنه

ولی من قسم میخورم که دیگه دختر خوبی باشم

خیلی تصمیمای بزرگ و سختی گرفتم ولی به همشون عمل میکنم

از کسی هم کمک نمیخوام خودم رو پای خودم وای میستم 

خودم تنهایی از عهدش بر میام خدا بزرگه

خدا خیلی مهربونه

خیلی دوستش دارم

هم خودشو هم بزرگیشو

خیلی حرف زدم دوست دارم شما ها هم برام حرف بزنین

شماهایی که دلم برای نصیحتاتون و حرفاتون خیلی تنگ شده

شماهایی که برام بی نهایت عزیزین

هر چی دلتون میخواد بگین میشنوم

اصلا اومدم تا صحبتای شمارو بشوم

تا به دل شماها گوش بدم

اومدم تا دیگه دردام به شما تحمیل نکنم و منتظر کمکتون نباشم

اومدم تا شما زخمای دلتون به من نشون بدین

اومدم تا فقط به حرفای شما ها گوش بدم

اومدم تا دوباره به همتون اون روحیه شاد و پر انرزیه همیشگیم انتقال بدم

هر چی دلتون میخواد بگین

 فقط اومدم به حرفای شما گوش بدم

خیلی دوستتون دارم

حتی بیشتر از اون چیزی که فکرش بکنی

منتظرتونم

خدافظی نمیکنم چون مزاحم همیشگیتونم

                                                                   رومینا

رومینا خوب شده

سلام

اومدم بگم رومینا حالش خوبه خوبه

یعنی خیلی خوبه خوبه  

 دو روزه که به هوش اومده

دیگه بیداره دیگه چشماش باز شده

و حالا داره میاد خونه

اینقدر خوشحالم که از صبح زود اومدم خونه دارم تمیز میکنم

تا الان داشتم خونه رو تمیز میکردم

اینقدر پسر خوبی شده بودم که تمام اتاقا رو تمیز کردم

خاکای هه جارو گرفتم    پرده های سیاه رو برداشتم   همه جاهارو جارو زدم  باید اعتراف کنم که این برای اولین بار توی عمرمه که دارم کار میکنم چون خیلی تن پرورم و اولین بارم بود که خودم اتاقم جمع میکردم چون تا حالا نه مامان و نه لیلا اجازه دادن منو رومینا دست به سیاه و سفید بزنیم اگه به منو رومینا بگین تخم مرغ درست کنین به خدا بلد نیستیم خیلی بی عرضه بار اومدیم  توی این جور مسائل

در اتاق مهردادم قفل کردم  تا رومینا باز هوای اونو نکنه

با اونکه میدونم نمیتونه طاغت بیاره و کلیدش ازم میگیره

خیلی حالش خوبه ولی یک چیزی بهم گفته که نمیدونم چه جوری بگم

یک چیزی بهم گفت که دلم میخواد پرواز کنم تو اسمونا

رومینا بهم گفت که خیلی دوستم داره

دکترا گفته بودن بودن به هوش بیاد و بتونه درک کنه ممکنه مشکلاتش یادش رفته باشه و ندونه که چه اتفاقی افتاده براش

همنی طوری هم بود پدرم در اومد تا همه چیز یادش اومد البته از همه چیز یادش بود جز رفتن بابا و مهرداد

خیلی باهاش صحبت کردیم

خیلی بهتر شده و حالا میدونه چه اتفاق هایی براش افتاده و داره باهاشون کنار میاد کم کم

  روحیش یک کم خرابه ولی کم کم خوب میشه مطمئنم

  امشب مرخصش میکنن و میخواد بیاد خونه

نمیدونین چه ذوق و شوقی دارم دلم میخواد پرواز کنم  

 رومینا داره میاد خونه داره میاد تا دوباره کنار هم زندگی کنیم

اخلاقش خیلی فرق کرده همش داره گریه میکنه و میگه خدا منو نمیبخشه  همش گریه میکنه و میگه خدا از گناه من نمیگذره

میگه خدا نمیتونه منو ببخشه چون من خیلی بهش بد کردم چون من به رومیناش ضربه زدم چون من رومیناش کشتم

اون گریه میکنه و منم بهش میگم خدا بخشیدتت خدا خیلی دوستت داره

ای خدا شکرت که رومینا رو خوب کردی

بچه ها دیگه من باید برم  دیگه باید ازتون یک خدافظی کنم

چون دیگه به جای من رومینا میاد  چون دیگه باید وبلاگش بهش پس بدم اگر حرفی زدم و ناراحتتون کردم ببخشید اگر دلتون شکوندم ببخشید

رومینا امشب میاد و قراره تا صبح کلی با هم حرف بزنیم ازم قول گرفته که تا صبح براش از بابا بگم

میخواد ببینه وقتی نبوده بابا چی میخواسته ازمون تازه بابا یک عالمه نامه نوشته برای منو رومینا چون خودشم میدونسته مرگش نزدیکه باید تا صبح بشینیم نامه ها رو بخونیم

الان خیلی خسته شدم از بس دارم خونه تمیز میکنم از ساعت شیش صبح دارم کار میکنم باید بخوابم دیگه طاغت ندارم بیدار بمونم چون باید تا صبح بیدار باشم دستامم اصلا نای نوشتن ندارن

اینقدر گرفتار مشکلامون بودیم که دو ماهی بود دست به خونه نزده بودیم

از دو ماه پیش خونه تا الان پره خاک بود ولی دست به مدلش نزدم گذاشتم همن طوری بمونه که بابا و مامان دوست داشتن

عکسای مهردادم از دیوارها برداشتم حتی از اتاق رومینا  میدونم ناراحت میشه ولی به هر حال باید از خاطرش پاک بشه چون اگه پاک نشه کم کم باید جونش بده

ساعت هفت شب میرم دنبال رومینا بهتون قول نمیدم که رومینا هم اومد زود بیاد پیشه وبلاگش و دوستاش چون اولاش میدونم میره تو اتاق خودش و مامان و بابا و مهرداد

ولی بهش میگم هر چه زود تر بیاد پیشتون البته من نگم خودش هواسش هست و میاد

بچه ها دیگه دارم میرم تروخدا منو ببخشید

ببخشید که خیلی حرف میزدم و اذیتتون میکردم و یا اشکاتون در اوردم به خدا خودمم پا به پاتون گریه میکردم

خیلی دوستتون دارم نمیگم دیگه نمیام ولی شاید بعضی اوقات اومدم ولی باید دیگه از رومینا اجازه بگیرم تا براتون بنویسم

خیلی عجله دارم باید برم

خدافظ عزیزای دل منو رومینا

راستی یک کم هوای رومینا رو داشته باشین تروخدا زیاد در مورد مهرداد باهاش صحبت نکنین بزارین کم کم از ذهنش پاک بشه

ممنون از همتون    

راما

به نام خدای بزرگ

سلام اومدم مثل همیشه از رومینا بگم

 دیشب یک اتفاق جالب افتاد

دیشب کنار رومینا نشسته بودم ولی تو حال و هوای خودم بودم

به این فکر میکردم که وقتی رومینا خوب شد چه کار کنیم چه جوری از شر این زندگی که داریم راحت شیم

اگه رومینا یک دفعه دلش خواست بره دنبال مهرداد چه کار کنم  و ...

غرق شده بودم تو افکارم که یکدفعه دیدم صدای ناله میاد به رومینا نگاه کردم و گفتم مثل همیشه داره ناله میکنه الان باز مهرداد صدا میزنه

دیدم نه ناله ها ش بلند تر شدم که یکدفعه مثل برق پریدم و رفتم بالای سرش چون گفتم الان باز میپره به خودش و دستاشم بازه و دستاش گرفتم تا اینکه دیدم داره یک چیزی به حالت ناله میگه

نمیفهمیدم چی میگه چون صداش کم شد گوشم بردم جای دهنش ببینم چی میگه تا اینکه یک دفعه داد زد من سر جای خودم میخ کوب شدم و گوشم سوت برداشت و یکدفعه دیدم چشماش باز کرده

مونده بودم چی بگم چون برای اولین بار بود که رومینا چشماش باز میکرد تا اینکه صداش زدم گفتم رومینا صدام میشنوی خوبی؟

رومینا دوباره چشماش بست و گفت: راما تویی بابا کجاست

-         رومینا حالت خوب شده داری حرف میزنی منو میبینی منو میشناسی ؟

-         مامان کجاست ؟

-         رومینا خوب نیستی اصلا خوب نیستی چون هم بابا مرده هم مامان

-         مامان کجاست

-         رومینا به من نگاه کن میفهمی من کی هستم و تو کجایی رومینا چشمات باز کن

-         مامان میخوام

-         وایستا الان دکتر خبر میکنم باشه؟ تروخدا به خودت نپری ها یا پاشی جایی بری صحبت کن الان من میام

اشکام همین طور بی اراده میریخت نمیدوم چرا ولی خیلی ترسیده بودم

شاید از ترس بود که اشکام میریخت نمیدوم از چی ترسیده بودم ولی دلم خیلی میجوشید  

من رفتم دکتر شب خبر کردم و گفتم رومینا چشماش باز کرده و حرف میزنه و خوب شده دکترم خودش سریع رسوند ولی وقتی که رفتیم بالای سرش دیدم رومینا بی هوشه بی هوشه

دکتر هم خیلی عصبی شد گفت این اصلا بیدار نشده نگاه کنه هنوز تو بی هوشیه قلبش همون طوری میزنه و هیج عکس العمل دیگه ای هم نشون نداده و اگر نه دستگاهایی که بهش وصله یک ندایی میداد و کلی باهام دعوا کرد که چرا از اتاق عمل کشیدمش بیرون و بهش دروغ گفتم هر چی قسم خوردم که بابا من دیدم رومینا حالش خوب بود و با من صحبت کرد ولی حرفم باور نکرد و به مسخره گفت برم خونه بخوابم

ولی به خدا قسم من دیدم رومینا چشماش باز کرد و با من صحبت کرد

نمیدونم چرا یکدفعه این طوری شد یا شایدم خواب دیدم اخه معلوم بود که رومینا بد جوری تو بیهوشیه و این حرف من صحت نداره ولی به خدا رومینا با من حرف زد

 

شماها که دیگه باور میکنین ؟

میدونم شماها هم باور نمیکنین چون لیلا هم باور نکرد

اشکال نداره ولی رومینا به خدا با من صحبت کرد حاضرم شرفم قسم بخورم که چشماش باز کرد

از اون موقع تو فکرم چرا مامان و بابا رو صدا میزد

چه عجب مهرداد صدا نزد

نمیدونم شایدم خستگیه زیاد خیالاتیم کرده ولی بازم رو حرف خودم هستم رومینا با من حرف زد

به هر حال گفتم شاید خوشحال بشین و شماها حرفم باور کنین

ولی خداییش یک کم امیدوار شدم چون رومینا فکر کنم داره خوب میشه فردا باید برم به دکترش بگم شبانه روز بیمارستان باشه واین دکترای خر عصبی رو که فکر میکنن از کجا اومدن نزاره بالای سر رومینا

به هر حال خیلی دوستتون دارم بای

راستی یک چیزی لیلا کلید کرده که خواب دیده مامانم رفته تو خوابش و گفته چرا رومینا رو نمیبرین مکه لیلا هم گفته باید خوب بشه بعد بابا به گفته لیلا بزار رومینا و راما پیشه امار رضا باشن ولی برن مکه

حالا گیر داده که منظور اونا این بوده که این فیشا مکتون بده به یکی که نیاز داره و تاحالا نرفته

به یکی هم خوابش گفتم اونم میگه راست میگه

مبعد تازه فکرش بکنین داییم از اون ور دنیا زنگ شده که مامانم رفته تو خوابش گفته که رومینا پیشه رما تو مشهد باشه ولی بره مکه

آخه من میخوام خودم با رومینا برم

اصلا این خوابا واقعیت دارن؟

تروخدا شماها یک چیزی بگین

کمکم کنین

یعنی بدم یه یکی دیگه که بره مکه آخه دلم نمیاد

من که توی این جور چیزا وارد نیستم

لیلا میگه یکی باید به نیابت شما دوتا بره و برای رومینا هم دعا کنه

شماها چی میگن ؟

من چه کار کنم؟

کمکم کنین

راستی حرفم باور کنین رومینا با من صحبت کرد

سلام

با اونکه یک روز گذشته ولی بازم روز مادر بهتون تبریک میگم

به خدا دیروز خیلی سرم شلوغ بود نمیتونستم بیام نت چون باید میرفتم سر خاک مامان و براش یکی رو پیدا میکردم که قرآن بخونه

رومینا همیشه توی روز مادر از ساعت هفت صبح میرفت سر خاک مامان خودش براش تا جایی که میتونست قرآن میخوند بعد ساعت نه میرفت دنبال بچه های پرورشگاه واونایی که بزرگتر بودن با خودش میبرد سر خاک مامان و حلواها و خرما ها و  چیزای دیگه ای رو که لیلا برای مامان درست کرده بود دور میگردوندن

اون روز سنگ قبر مامان از گل دیده نمیشد از بس که رومینا پر گلش میکرد همشم گل مریم بود و بوی گل مریم تمام صحن حرم پر میکرد

ولی من دیروز نه گل براش بردم نه حتی خرما بردم نه بچه های پرورشگاه بردم حتی خودمم نشستم براش قرآن بخونم آخه با قرآن خوندن من بیشتر حالش به هم میخوره من که بلد نیستم بخونم همش اشتباه میگم

کاش مامان الان پیشمون بود

مامان مهربون و خوبم

هنوز اون صحنه جلو چشمامه که مامان توی بمارستان بستری بود و تمام دکترا گفته بودن که امیدی به زنده بودنش نیست و غده ی سرطانی همه جای بدنش گرفته

چه روزایی بود همش گریه تو خونمون حاکم بود

از بابا گرفته تا خود رومینا که یواشکی میرفت تو اتاقش گریه میکرد

هیچ وقت اجازه نمیداد ما اشکاش ببینیم

خیلی رو اشکاش تعصب داشت

از همون بچگی میگفت نمیخوام هر نامردی اشکام ببینه و ببینه کجاها کم آوردم

 مامان یک روز ازمون خواست که چهار تا برادر بریم بیمارستان پیشش و رومینا رو  با خودمون نبریم

ما هم گوش دادیم ورفتیم پیشش و کنار تخت دورش جمع شدیم

و اونم به ما گفت: شما چهار تا فرشته ی منین که اندازه ی رومینا دوستتون دارم ولی یک خواهش بزرگ  از هر چهار تاییتون دارم

گفت: خدا رومینا رو بهمون هدیه داده و بعد از چندین سال انتظار این هدیه رو که همه منتظر یک دختر بودن به ما داد شما باید مثل چشماتون ازش مراقبت کنین

باید مواظب باشین و نزارین دست عموهای کثیفتون به رومینا بخوره

باید همیشه مواظب این یکدونه خواهرتون باشین

بعد مامان دستش دراز کرد تا کنارش برم منم پریدم تو بغلش شروع کردم به گریه کردن که تنهامون نزاره اونم گفت :

رومینا مثل منه از این به بعد اون مامان شماهاست بهش احترام بزارین و هر دردی دارین به اون بگین و هواستون به مامان کوچولوتون باشه چون قلبش خیلی بزرگه نزارین هر نامردی سریع کلید ورود به قلبش پیدا کنه و بدون دعوت واردش بشه

بهمون گفت:رومینا هر چقدر از لحاظ روحی قوی باشه ولی بازم یک دختره و به مردایی مثل شماها احتیاج داره که مواظبش باشن 

خیلی رو رومینا تاکید میکرد

خیلی اشک میریخت و ازمون التماس میکرد مواظبش باشیم

میگفت: تا الان رومینا رو رو پر قو بزرگش کردم و از هر آسیبی دورش کردم حالا نوبت شماهاست حالا باید شما مواظبش باشین 

و ازمون خواست که براش قسم بخوریم مواظب هم هستیم و هوای هم دیگه رو داریم

ما هم قسم خوردیم همیشه مواظب رومینا باشیم و هوای همدیگر رو داشته باشیم

پنج سال از اون روز میگزره

الان دیگه همه از قسمشون یادشون رفته حتی من که تازه به خودم اومدم و یاد اون روزا افتادم 

رامین و روزبه هم وقتی که مامان تنهامون گذاشت زود رفتن و هزار ها کیلومتر از رومینا فاصله گرفتن و وقتی که دلاشون پره درد بود میومدن به رومینا میگفتن و رومینا بهشون کمک میکرد

رومینا خیلی به اون دوتا نامرد کمک کرد

خیلی براشون زحمت کشید ولی اون نامردا وقتی غم داشتن میومدن پیش رومیناو خوشی هاشون جای دیگه تقسیم میکردن و همون موقع که رومینا  بهشون نیاز داشت بهش پشت کردن و گفتن دور مارو خط بکش  فکر کن ما برادرت نیستیم

رها هم که تو حال و هوای خودشه نمیدونم در ورد ائون چی بگم چون با خواهر و برادر خیلی فاصله داره اصلا تیو یک فاز دیگه است

منم که یک زمانی اینقدر بد بودم که همه آرزوی مرگم میکردن

خودم وقتی از نامردی هام یادم میاد دلم میخواد خودم بکشم و خورد کنم ولی حالا دارم از جونمم برای رومینا مایه میزارم

الان دیگه یاد قسمی که به بابا و مامان موقع مرگشون دادم یادم اومده و میخوام برای همیشه مواظب رومینا باشم

الانم خداییش خیلی دارم خودم به اب و آتیش میزنم ولی به روی هیچ کس نمیارم چون میخوام با این کارام گناهام پاک بشه

به خاطر این کارام از رومینا چیزی نمیخوام فقط از خدا میخوام گناهام پاک کنه

اون موقع که بهش کفر میگفتم و قبولش نداشتم ببخشه چون خیلی خام بودم چون خیلی احمق بودم ولی حالا فهمیدم که چقدر اشتباه میکردم

یعنی منو میبخشه؟

یعنی مامان منو میبخشه ؟

یا رومینا که بی نهایت اذیتش کردم ؟

ای خدا تو رومینا رو خوب کن من قول میدم دیگه پسره خوبی باشم 

همون طوری که خواسته بودین در مورد رومینا بی خبرتون نزارم اومدم تا بگم حالش چه طوره

ولی باید بگم تغییری نکرده

نمیدونم تو بی هوشی چی کار داره میکنه ولی هر چی که هست همش با مهرداده چون همش اونو صدا میزنه دلم میخواد یکدفعه به جای مهرداد بگه راما ولی فقط مهرداد صدا میزنه

نمیدونین چه جوری دارم تحمل میکنم دلم میخواد هر چه زود تر همه چیز تموم بشه

یا اینکه زمان به عقب برگرده به موقعی که مامان زنده بود

به موقعی که همه دوره هم بودیم

به موقعی که رومینا حالش خوب بود و مهردادی در کار نبود

به موقعی که همه کنار هم دور یک میز میشستیم و با هم خوش بودیم و عاشقانه زندگی میکردیم

بر میگشتیم به موقعی که مامان زنده بود و قدرت تو خونه بود و عمو هام از ترس مامانم جرئت نداشتن تو زندگیمون دخالت کنن و رومینا رو اینقدر بدبختش کنن

بعضی اوقات اعتماد به نفسم خیلی میره بالا و با خودم میگم من حتما موفق میشم و رومینا رو خوشبختش میکنم و براش یک زندگیه جدید میسازم یک زندگی که اون با یک پسری که لیاقتش داشته باشه ازدواج کنه و منم بشم نوکرش

هر دستوری میده انجام بدم حتی بچش ببرم پارک یا هر کار دیگه ای ولی رومینا خوب بشه و خوشبخت بشه ولی وقتی که میرم کنارش و میبینم به هیچ چیزی فکر نمیکنه جز مهرداد از تو خراب میشم

نابود میشم

البته دست خودشم نیست دکترا میگن همه ی این کاراش غیر ارادیه و وقتیکه خوب بشه بهش بگی این حرفا رو میزدی و این کارو رو میکردی هیچی یادش نمیاد

ولی همش میگم ای کاش توی قلبش یک کم برای من جا داشت آخه تمام قلب من برای رومیناست

نه تنها قلبم بلکته تمام وجودم و تمام احساساتم و تمام فکرم ولی اون فقط میگه مهرداد

بعضی اوقات که اینارو میگم لیلا بهم میگه رومینا اگه خوب بشه شرمندت میشه پس اینقدر ناراحت نباش

میگه من تنها برادری بودم که از همه چیزم گذاشتم تا رومینا خوب زندگی کنه

خیلی بهم امید میده که اگه رومینا خوب بشه به من افتخار میکنه ولی من همچین فکری نمیکنم

حتی بعضی اوقات میترسم وقتی حالش خوب بشه بره دنبال مهرداد و باز خودش و زندگیش تباه کنه

حتی بعضی موقع ها شیطون میره تو جلدم و میگم حالش همین طور بد باشه آخه میترسم وقتی خوب بشه باز نبود مهرداد دیوونش کنه

الان لا اقل توی خواب کنارش هست ولی وقتی بیدار بشه وببینه فقط خواب بوده ...

نمیدونم سرنوشت چی جوری پیش میره ولی خیلی دوست دارم برای رومینای من  یکدونه خواهر من خوب پیش بره

برای رومینایی که تمام وجود منه

برای رومینایی که هیچ موقع تنهاش نمیزارم مگر اینکه اون با من این کار بکنه اون موقع من میشم رومینای دوم که دست به هر کاری میزنم

نمیدونم دیگه چی بگم ولی دلم میخواد با صدای بلند داد بزنم و خدارو صدا کنم و بهش بگم خیلی دوستش دارم وازش ممنونم که رومینا رو به من برگردوند و یکدونه خواهرم که اندازه ی دنیا دوستش دارم پسش داد

نمیدونم ولی من از کارای بدم توبه کردم و از خدا میخوام که منو ببخشه

رومینا بهترین بوده نمیدونم در مورد کدوم خصوصیات خوبش بهتون بگم که همش خوب بوده

همش میگین از رومینا بگم خوب منم دارم همین کارو میکنم توی وبلاگ همش حرف از رومینا میزنم

امیدوارم خوب بشه و خودش بیاد پیشتون چون میدونم اونم دلش براتون تنگ شده البته اگه آقا مهرداد بهشون فرصت فکر کردن بدن

بای تا وقتی که بیام پیشتون دوباره