برای رومینا دعا کنین

نمیدونم چی بگم

فقط یادمه منم خودم یک زمانی درست مثل الان رومینا شده بودم یعنی بدتر هم شده بودم

همش میگفتم خدا اینقدر منو بدبخت آفریده که دلم نمیاد براش نماز بخونم و قبولش داشته باشم

مثل بچه ها توی ذهنم میگفتم باید با خدا لجبازی کنم وهر کاری میکردم که خدا بدش میاد

کاری به آبروم نداشتم فقط تو ذهنم این بود که بدبترین گناهارو انجام بدم

رومینا خیلی باهام حرف میزد و نصیحتم میکرد که این طوری نباشم ولی نمیتونستم چون هیچ محبتی از خدا ندیده بودم

تا اینکه خبر ازدواج رومینا اومد و رومینا تنهام گذاشت و رفت

انگار تمام دنیا رو ازم گرفته بودن چون رومینا تمام زندگیه من بود و فقط به خاطر رومینا پا توی این خانواده ی خراب شده میزاشتم

تا اینکه بعد ها خبرای بدتر میدادن از خیانت آرمان گرفته تا اینکه میخواد مهرداد از رومینا بگیره

باورم نمیشد مثل یک قصه شده بود

همه به جون هم افتاده بودن

بابا اینجا به خاطر رومینا دو بار سکته کرد

برادرای نامردمم اونجا به رومینا پشت کرده بودن و بهانه می آوردن که داغ دار رایا هستن که مرده

با اونکه میدونستم رومینا خیلی بیشتر از اونا حرس رایا رو داره میخوره و براش جوش میزنه چون اون تنها کسی بود که چند سال منتظر حضورر گرمش تو خانواده بود

نمیتونستم اونجا برم چون سربازی نرفته بودم

پدرمم همش تو بیمارستان بود رها هم همش کارخونه چون اگه هواسش به اونجا نمیبود برشکست میشدیم و باید چند روز دیگه هم میرفتیم زندان

فقط من بودم یک نامادری و یک برادر ناتنی که قربون برادر نا تنیم برم راهش کج کرد و رفت مسافرت

نامادریم قبول کرد بره ولی اون نه زبون اونجا رو بلد بود نه قانوننش و رفتنش سودی نداشت برامون

به همه التماس کردم که برن کمک رومینا کنن با اونکه خودمون خرج رفت و آمدش میدادیم هیچ کس راضی نشد حتی همون عمو ها ی کثیفم که رومینا رو به این پرتگاه انداخت

تا اینکه رومینا زنگ زد وگفت راما اگه مهرداد ازم بگیرن به خدا قسم خودکشی میکنم چون مهرداد تمام زندگیه منه

نمیدونین چه حالی داشتم حتی چند بار میخواستم قاچاقی برم ولی رها نذاشت و گفت اون موقع کی میخواد تورو از زندان در بیاره و کارات بکنه و تمام امید بابا من بودم

باورتون نمیشه به هر نامردی التماس کردم حتی به همون مجنونای رومینا که یک زمانی خودشون عاشق واقعی میدونستن ولی هیچ کس نبود که کمک کنه همشون مرده بودن

تا اینکه یکی که قسم خوردم اسمش نبرم گفت که به خدا رو کنم از اون بخوام که رومینا رو برام زنده بیاره اینجا

باورتون نمیشه که بیست ساله دارم مشهد زندگی میکنم ولی تا حالا یک بار پا تو حرم امام رضا نذاشتم واصلا نمیدونستم باید در روز چند تا نماز بخونیم

تا اینکه یک شب رفتم حرم نمیدونین چه حس و حالی داشتم وقتی ضریحش دیدم فقط زدم زیره گریه

فقط التماسش کردم که رومینا رو برام سالم بیاره اینجا دیگه هیچی ازش نمیخوام

قسم خوردم که اگه رومینا سالم بیاد دیگه نمازام شروع کنم بخونم

دیگه روزه بگیرم

دیگه خدارو قبول داشته باشم

قسم خوردم که دیگه گناه نکنم

زمان برام اون شب خیلی زود گذشت و وقتی به خودم اومدم دیدم که چهار ساعته دارم گریه میکنم

میدونین همیشه به این ادمایی که میگفتن خواب دیدن و یا اینکه یکی بهشون وحی کرده میخندیدم و فحششون میدادم چون میدونستم دارن دروغ میگن ولی وقتی که ساعت چهار صبح شده بود و من داشتم گریه میکردم یک آقایی دستاش رو شونه هام گذاشت و گفت: پسرم گریه نکن رومینا برمیگرده پیشت

گریه نکن خدا گفته بهت بگم هواش بیشتر از تو داره 

نمیدونم کی بود ولی یک دفعه رفت و ازم دور شد و گمش کردم

من اصلا تو حرم حرفی از رومینا نزده بودم وفقط گریه میکردم

ولی میدونم این مرد از کجا دل من خونده بود

تا اینکه خدا رومینا رو فرستاد البته با یک عالمه مشکل

با مرگ پدرم

با گرفتن رایا و مهرداد و بدبختی های دیگه ولی به هر حال به حرف من گوش داد و سالم رسوندش

از اون موقع دیگه با خدا خیلی انس گرفتم

خیلی دوستش دارم

ولی رومینا ...

یک سر تو خونه کفر میگفت

به عالم و آدم فحش میداد

تا دوروز جنازه ی بابا رو تو اتاقش نگه داشته بود و نمیزاشت خاکش کنیم تا اینکه همه ریختیم تو اتاقش و سه نفری گرفتیمش تا تونستیم جنازه ی بابا رو از اتاقش ببریم بیرون

از اون موقع ...

نمیدونم چه جوری بگم ولی رومینا رفته بیمارستان و به وضع خیلی بدی بستری شده

دستاش به تخت بستن

چون خود زنی داره

اگه قیافش ببینین اینقدر خودش زده که صورتش فقط جای چنگالای ناخوناش

تمام بدنش زخمه

آروم و قرار نداره دکترا میگن خیلی بهش مورفین تزریق میکنن ولی رومینا در مقابلش خیلی مقاومت میکنه

روزی هزار بار از تو خواب بابا ومهرداد صدا میزنه

و به خدا کفر میگه که خجالت میکشم حرفایی رو که به خدا میزنه بهتون بگم

خجالت میکشم که اینو بگم ولی همه بهش میگن دیوانه

حتی عوهام میگن باید انتقالش بدی به تیمارستان

حتی بعضی از دکتر ها هم نا امیدم کردن

ولی من هنوز امیدوارم هنوز به این امید دارم که خدا رومینا رو سالم به من برمیگردونه


انگار خواب میدیدم چون ...

نمیدونم چی بگم الان که دارم براتون مینویسم اشک جولوی چشمام گرفته

ساعتای چهار بود که خوابیدم و خواب مامان دیدم

خواب دیدم که مامان اومده و بالای سر رومینا نشسته و به رومینا که روی زمین مثل مرده ها افتاده بود و یواش مهرداد صدا میزد نگاه میکنه

بهش گفتم مامان اینجا چه کار میکنی تو که الان باید بهشت باشی

گفت هستم باباتم کنارمه به رومینا نگاه کرد و گفت: ببین سر یکدونه دخترم چی اومده

بهش گفتم : مامان باور کن تقصیره من نیست هر جور تونستم ازش مراقبت کردم

گفت: خدا خیلی شماهارو دوست داره  شمارو دعوت کرده برین پیشش

گفت: وقتی که رومینا کفر میگفت به خدا  فرشته های اینجا گریه میکردن همون فرشته هایی که همیشه مواظب رومینا بودن و از بچگی تنهاش نذاشتن

گفت رومینا رو هر جور که هست به مهمونیه خدا ببر اون بی صبرانه منتظرش

میخواستم برم ومامانم بعد از پنج سال تو بغلم بگیرم ولی نزاشت و گفت:

خیلی مواظب رومینا باش خدا بی نهایت دوستش داره حتی از منو تو هم بیشتر

و مامان کم کم از پیش رومینا دور میشد و میگفت: خیلی بهش حسودیم میشه چون خدا خیلی دوستش داره

چون خدا خیلی دوستش داره

حتی از منو تو هم بیشتر

یکدفعه از خواب پریدم و رها زنگ زد و ازم خواست مدارک بابارو بگردم پیدا کنم تا ببینه چیزی هست که مربوط به کارخونه باشه یا نه 


شاید باور نکنین ولی مدارکای بابا رو برسی میکردم که ببینم چی داره و چه جوری میتونیم بدهی های کارخونه رو جبران کنیم

تا اینکه دیدم بابا قبل از اینکه دیدم اسم منو رومینا ژشت یک پاکت نوشته شده ووقتی که در ژاکت باز کردم دیدم ما قراره بریم مکه 

باورم نمیشد

هوزم تو کفش موندم

نمیدونم چی بگم

ببخشید که این همه حرف زدم ولی دیگه چاره ندارم

جز شماها هیچکس برام نمونده

بابام مرده

داداشام تنهام گذاشتن

رومینا تو بیمارستانه

فقط شماها موندین تا بگم و خودم خالی کنم

ولی دکترا اجازه نمیدن رومینا رو ببرم

اونا میگن رومینا اصلا اراده نداره و نمیتونه خودش نگه داره همش داره خودش مثل پلنگ چنگ میزنه و موهاش میکشه

من اولا فکر میکردم رومینا از دستی این کارارو میکنه

ولی دکترا میگن اون حتی اراده ی اینو نداره که نفس بکشه همه رو غیر عدی انجام میده

نمیتونین خودتون جای من بزارین

وقتی میرم ورومینا رو میبینم جیگرم میسوزه

نمیدونین چی به حال و روزش اومده

یک سر دارن میخوابوننش حتی دستاشم محکم به تخت بستن

هزار تا دستگاه رو سرو صورتش

حتی رو صورتش یک جایی نیست که ببوسم

همه جاش زخمیه و خونی و بسته بندی و باند پیچی

دو بار خودکشی کرده

یک بار رگش زد و یک بار دیگه هم تا جایی که تونست قرص خورد ولی خدا هر دوبار بهمون پسش داد و نگرفتش ازم

واقعا خیلی خدارو دوست دارم

خیلی به من داره مهربونی میکنه که رومینام ازم نمیگیره

ولی دکترا میگن رومینا رو نباید ببری جایی چون ما اجازه نمیدیم چون قانون اجازه نمیده

یکی از پرستارا مسخرم میکنه و میگه جای دیوونه تو تیمارستانه نه بیمارستان و خونه ی خدا

اینقدر به جونش پریدم و زدمش که یک ساعت تو کلانتری الاف شدم

تروخدا براش دعا کنین

تروخدا دعا کنین که هر چه زود تر خوب بشه

من باید رومینا رو ببرم مکه

حتی اگه شده بدزدمش از تو بیمارستان

براش دعا کنین تا هر چه زود تر خوب بشه

اینجا که هر لحظه ی ما شده جهنم شما دعا کنین برامون 

و واقعا خدارو شکر که خدا رومینا رو از مامانم که اون همه خوب بود و از همه بیشتر دوست داره

واقعا درست میگین خدا رومینا رو خیلی دوست داره

الان باید برم بیمارستان تا به رومینا سر بزنم دلم براش یک ذره شده شما هم دعا کنین 

راما


نظرات 13 + ارسال نظر
رها شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:58

سلام نمی دونم چی بگم منم دیگه چشمام صفحه کلید رو نمی بینه رومینا زخم خورده است خیلی درد کشیده یه شوک بهش وارد شده همه سیستم هاش بهم ریخته خیلی سخته تا خودش رو پیدا کنه اصلا نمی دونم چی بگم اما مطمئنم خدا خیلی دوستش داره مطمئنم کمکش میکنه خدا رو به عابد بیمار کربلا امام سجاد قسم میدم رومینا رو زود بهمون برگردونه اون رو به ابوالفضل قسم میدم امیدمون رو نامید نگردونه نمی دونم چی بگم اما من گنه کار که شاید اصلا خدا نگاهی به من هم نمی اندازه اما از خودش برای رومینا دعا می کنم من به فضل او امیدوارم تو رو خدا ما رو بی خبر نذارید من هم رومینا رو دوست دارم میرم امامزاده براش شمع روشن می کنم اگه خدا رومینا رو دوباره بهمون داد به خدا منم از عشقم میگذرم نمی دونم چی بگم اما ما رو بی خبر نذارید هر طور شده خدا باید امشب جوابمون رو بده وگرنه ...................................

نمیدونم در جواب این همه خوبیات چی بگم
فقط ای کاش برادرام یک کم از مهربونیه تو رو یاد میگرفتن

[ بدون نام ] شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:08

راما براش تا می تونی ایت الکرسی بخون من به این دعا خیلی اعتقاد دارم خیلی سر بالینش براش بخون به نیت چهارده معصوم براش بخون به خداوندی خدا قسم تو این دلم نمی دونی چه غوغایی به پاشده منم از الان براش دعا می کنم انشا ا... خدا جوابمون رو میده نمی دونم چی بگم میدونم خیلی زجر کشیدی اما از رحمت خدا نا امید نشید تو رو خدا منو بی خبر نذارید

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ﴿255﴾
خداست که معبودى جز او نیست زنده و برپادارنده است نه خوابى سبک او را فرو مى‏گیرد و نه خوابى گران آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت‏سرشان است مى‏داند و به چیزى از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمى‏یابند کرسى او آسمانها و زمین را در بر گرفته و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست و اوست والاى بزرگ (255)

لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿256﴾

در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست (256)

اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿257﴾

خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‏اند آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‏برد

ممنون رها جان چشم

رها شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:10

دیگه نمی دونم چی بگم رومینا دلش صافه ذاتش پاکه خدا کمکش میکنه مطمئنم
اقا راما منو بی خبر نذارید تو رو خدا

ممنون
حتما من شماها رو در جریان میزارم اخه به غیر از شما کسی رو ندارم

سید محمد شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:16 http://Sazedel.Com

سلام
خوبی داداش گلم؟
حالا تو که این دوران و تجربه کردی خودت بهترین آدم واسه کمک کردن بهشی.
دریغ نکن.

ما همه دعا گوت هستیم. یا حق. التماس دعا.
سفر زیارتی رو هم به نیابت از پدرت برو.

ممنون داداشیه من و رومینا
خودم که براش خیلی دعا میکنم
از شماها هم ممنونم
باشه اگه حال رومینا خوب بشه و بتونیم بریم

اجادسا شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:18 http://ajadesa.blogsky.com

سلام داداش راما نمی دونم چی بگم این چند روز انقدر خبرای بدی از رومینا شنیدم که اعصابم به کل قاتی پاتیه انشاا... همون خدایی که تا الان نگهش داشته کمکش میکنه که دوباره برگرده اگه دوسش نداشت پیش خودش دعوتش نمی کرد تازه مامانتم که مهر تایید و زده دیگه چی میخاد


ای بزرگ طبیب هستی
بابت سلامتی که به من دادی
ازت ممنونم
بیماران بسیاری در بستر بیماری گرفتارند
اما هنوز شکر گزار،
و من سالم، نادان، نا شکر . . .
امروز از ته دل ازت می خوام که
تمامی بیماران را شفا بدهی
و به من نیز شکر گزاری را بیاموزی
رومینای عزیز رو هم به خونه برگردونی

سلام داداشیه منو رومینای گل
نمیدونم شاید همین جوریه که شما میگی
فقط دعا کن حالش خوب بشه
از متنی هم که نوشتی ممنونم خیلی زیبا بود

مجتبی شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 19:53

سلام

بهت حق می دم که نگران باشی

چون درکت میکنم

فقط اینو بدون که خدایی که تو ازش حرف میزنی

خیلی بزرگتر از این چیزاست

وبنده هاشو خیلی بیشتر از اون چیزی که فک میکنن دوسشون داره و مراقبتشونه

سلام
ممنون مجتبی گل
ای کاش میتونستی بفهمی تو دلم چی میگذره
خوشحالم که درکم میکنی
آره خدا خیلی بزرگه خیلی دوستش دارم
همین که خواهرم از اون خاک غریب که نمیدونستم چه جوری دستش بگیرم و بیارمش
نجات داد بزرگی و مهربونیش به من نشون داد
به منی که اصلا نمیشناختمش

نوید شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 21:32 http://lawbreaker.blogsky.com

خدا رومینا رو دوست داره، خودت گفتی خیلی هم دوسش داره . خودش کمک می کنه ، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ... وقتی خوندم .. من دعا می کنم می دونم دعای من اثر نداره اما از صمیم قلب آرزو میکنم همه چیز خوب بشه دوباره براتون .
مشنم مشهدم ، التماس می کنم خواهش می کنم هر کمکی که بتونم انجام میدم ، هر کمکی هر کاری بگی انجام میدم ، فقط بگو چه کمکی از دستم بر میاد .

ممنون نوید جان
تو عزیزه منی
من از شما هیچی نمیخوام همین قدر که براش دعا میکنینی و مهربونیت ثابت میکنین و به فکر منو رومینا هستین خودش یک نعمت بزرگیه خیلی دوستت دارم

رزا یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:21 http://www.5684.blogfa.com

سلام نمیدونم چی باید بگم راستش انوقت که رومینا حالش خوب بود من بهش گفتم منم یکی یدونم پس بیا تو آبجی من شو اونم قبول کرد به خدا راما جان به جان داداشم دارم روانی میشم الان ساعت ۲ صبحه دارم مثل بارون گریه میکنم نمیدونم چرا همه تنم یخ بسته دارم دیونه میشم راما .....من هیچوقت همچین حسی نداشتم راما منم زیاد سختی کشیدم ولی نه اینطور خدا بزرگه راما جان فقط توکل بر خدا کنید خیلی نگران شدم همیشه میام قول میدم هر شب دعاتون کنم هرشب امیدوارم هرچه زودتر خوب بشه و برید مکه
نمیدونم چم شد یه دفعه دارم یه ریز گریه میکنم بغض گلومو داغون کرد دعاتون میکنم دوستون دارم

سلام رزا جان
خدا منو ببخشه که اشکت در آوردم
به خدا قصدم این نبود
امیدوارم لیاقت این اشکای پا ک و پر عشقت داشته باشیم
شاید خدا به خاطر همین اشکای پاک تو یک نگاهی به رومینای من بندازه
تو خواهر گل مایی
امیدوارم لیاقت مهربونیت داشته باشیم

رها یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:37

سلام راما ببخشید به خدا دلواپسم میشه بگی رومینا حالش چطوره دیشب براش دعا کردم اخه مگه میشه خدا صدای بنده هاش رو نشنوه اره مگه میشه من مطمئنم تو رو خدا یه خبری از رومینا بهمون بدید

سلام
چشم حتما هر روز میام و میگم حالش چه طوره

تکتم یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 http://ghatreyebaroon.blogfa.com

سلام راما جان برای رومینا دعا میکنم .به رومینا حسودیم میشه که یکی مثل تو رو داره .ناراحت نباش هر زودتر حالش خوب میشه میادو دوتایی زندگی میکنید .خدا بنده هاشضو ۰خیلی دوست داره هیچ وقت تنهاشون نمیذاره .منتظرم تا خبره خوبی برام بیاری .یا حق

سلام تکتم جان
من آدم خوبی نیستم
اگه شماها به من میگین خوب پس رومینا یک فرشته ی الهی بدونیم چون اون اینقدر منو پیش خودش کوچیک کرده از بس باهام مهربون بوده
ولی من چی؟
من لیاقتش ندارم
میدونم ولی خیلی دوستش دارم

کامی دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 http://www..amooyadegar.blogsky.com

سلام
راما جان خیلی حالم گرفته شد وقتی کمال بهم قضیه رومینا جون گقت ریختم بهم
آخه من تازه از خدمت برگشتم خدمت تو شهر شمام مشهد
راستی نگو اگه رومینا سالم برگرده نماز رو شروع میکنم از همین الان شروع کن که خدا دعا تو مستجاب کنه
منم برای رومینا جون دعا میکنم
فقط الان تو تو خانوادت هستی پس سعی کن کاری نکن که غوز بالا غوز شی
قبل از هر کاری اول فکر و مشورت کن
به خدا توکل کن که خدا متوکلاً رو دوست داره
به خودت نگو من تاحالا نماز نخوندم خدا دعا مرا مستجاب نمیکنه نه این طور نیست خدا هیچ وقت ولت نمیکنه
خدا تو قرآن گفته من به اندازه توان بندم بهش تکلیف میدم
اینا همش امتحان سعی کن سر بلند بیرون بیایی
منم دعا میکنمم
یا حق

ممنون کامی جان
خوشحالم که رومینا دوستای خوبی مثل شماها داره
امیدوارم هیچ موقع تنهاش نزارین و مثل برادرای واقعیش نامرد نشین
دوستت دارم کامی جان
از حرفای که زدی ممنونم
قول میدم روم تاثیر داشته باشه

محمد دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 http://delle.blogsky.com

سلام
نمی دونم چی باید بگم ولی یه چیزی رو خودم بهش رسیدم و اون اینه که هر زمانی مشکلات خروار خروار رو سر ادم هوار شد یه روزی هم میرسه که خوشی و راحتی هم با همون گستردگی به سراغ ادم میاد
همه شنیدیم که میگن پایان شب سیه سپید است
فردا روزی هم در پیشه که اون روز از همه این مشکلات فقط یه خاطره به جا می مونه و هیچ اثری از این روز با قی نمی مونه فقط کافیه تحمل داشته باشیم
راما جان ۷ یا ۸ سالی میشه که من مشهد نیومدمه ولی امروز بیش از اینکه دوست داشته باشم اونجه باشم که به زیارت برم دوست داشتم اونجه می بودم تا به تو کمک کنم من داخل این وبلاگ خیلی وقته چیزی نمی نویسم ولی تنها دلیل اومدن به این وبلاگ اینه که از رومینا خبر دارشم و از احوال او مطلع بشم
از این به بعد هر روز به وبلاگ سر می زنم شاید با این اومدن به اندازه سر سوزنی به تو ارامش خیال بدم
هر روز دعا می کنم تا اون روزی که منتظرش هستی برسه روزی که رومینا به سلام به جمع خانواده برگرده
به امید دیدار

ممنون محمد جان
تو با وجودت توی این وبلاگ تمام آرامش دنیای رو به من میدی
امیدوارم لیاقت وجودت داشته باشم

آدمک دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:03 http://goodaral.persianblog.ir/

سلام راما..
خوبه که رومینا به جای اول مرداد الان اومده و تو کنارشی..
راما من خیلی دوست دارم بیام اونجا و خودم شخصا رومینا رو سر عقل بیارم..این کار از دست من بر میاد باور کن..با خانومم میایم..خوبه؟؟آدرس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منتظرم..

سلام
داداش من الان فقط باید بخوایم خدا رومینا رو کمک کنه
چون حتی اون صدامون نمیشنوه که سر عقل بیاد
اون حتی نمیتونه باهامون صحبت کنه
داداش مهران اون هیچ کار الان نمیتونه بکنه
حتی صدای گریه های داداشش که شبا بت یک خلوص نیتی پاکی میریزه براش نمیبینه و احساس نمیکنه
رومینایی که اگه یک زمانی یک کم ناراحت بودم تا ته دلم میخوند و کمکم میکرد
رومینایی که یک زمانی میدید برادراش یک مشکل کوچیک دارن خودش به هزار در میزد تا مشکلشون حل کنه
حالا این رومینای من هیچی نمیفهمه و احساس نمیکنه
یادته یک زمانی چقدر از مهرداد متنفر بودم ولی حالا ای کاش اینجا بود
ای کاش بود و با وجودش کاری میکرد که رومینام خوب بشه
من اینجا به هیچ کس جز نامادریم اجازه ندادم رومینا رو ببینه چون حال و وضع ظاهریش خیلی خرابه
نمیخوام با این قیافه کسی ببینتش
ببخشید ولی خودت به زحمت ننداز
این شا ا..
وقتی خوب شد خودمون میایم دستبوسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد