سلام

واقعا از همدردی همتون ممنونم خیلی خوشحالم کردین

ممنون که براش دعا میکنین

الان چند روزی میگذره و رومینا هنوز تو بیمارستانه

نمیخوام بهتون نا امیدی بدم ولی همون طور که خواستین دارم در جریان حال رومینا میزارمتون

هنوز همون طور که گفتم خرابه خرابه

دکترش میگه راما برو خدا رو شکر کن که من رومینا رو قبلا میشناختم ومیدونستم چقدر دختر قویه و برای همین اجازه میدم تو بیمارستانم و زیره نظر خودم باشه واگر نه تمام مریضای این طوریم جواب رد دادم و گفتم هیچ کاری ازم بر نمیاد

بچه ها دکتر میگه رومینا الان هیچی نمیفهمه جیغایی که میزنه و وقتی که خودش میزنه دست خودش نیست اصلا نمیفهمه داره چه کار میکنه

میگه خیلی باید به خدا توکل کنی

میگه باید همش بخوابونیمش و بی هوش نگهش داریم واگر نه خودش تیکه تیکه میکنه

پرستاراش بی نهایت خر هستن

میبینن که رومینا تازه مچش بخیه زده  و چون رگش زده بود دستش آزرده است ولی بازم دستاش میبندن و میگن ما نمیتونیم یک سر مواظب خواهر دیوونه ی تو باشیم باید ببندیمش تا خودش تیکه پاره نکنه هر چی منو دکترش بهشون میگیم نکنین ولی گوش نمیدن

برای همین بیشتر شبا خودم پیش رومینا میمونم تا صبح تا کنارش باشم مواظبش باشم ودستاش باز نگهدارم

دکتر میگه با این وضعی که داره اگه نا امیدت نکنم حالا حالاها خوب نمیشه

نمیدونم چه کار کنم به جز دعا

رها جان همون طور که گفتی هر شب بالای سرش اون دعا رو میخونم خیلی ازت ممنونم

با اونکه هم اسم داداش بزرگم هستی ولی مهربونیت اندازه اون نیست اون اصلا چند شبه خونه نیومده و از حال منو خواهرش خبر نداره ولی باز ای ول به مرام تو که از داداشمون مهربون تری

داداش سجاد از شماهم ممنونم

محمد جان از تو هم ممنونم

نوید جان میدونم مشهدی ولی کاری از دست خودمون بر نمیاد تو هم به زحمت نمیندازیم فقط براش دعا کن

مهران جان با مرام با معرفت من حتی اجازه ندادن توی این موقعیت خانواده ی نزدیکم بیان رومینا رو ببینم بعد تو میخوای خودت به زحمت بندازی واز اون راه دور بیای؟

ببخشید که اینو میگم ولی رومینا اینقدر حالش بده و وضع ظاهریش خرابه که دوست ندارم کسی توی این موقعیت ببینش

فقط نامادریم اجازه داره بیاد بالای سرش که اوم طفلکی براش قرآن میخونه

میبینی دنیا رو

ولی من به یک چیزی پی بردم و بهش ایمان پیدا کردم

همیشه من مطیع این بودم که دختر یا همسر آیندم باید خوشگلترین دختر دنیا باشه و پولدارترین دختر ایران زمین باشه ولی میفهمم که نه پول و نه زیبایی برای آدم خوشبختی میاره

فقط باید خدارو داشته باشی

اینو تو دفتر خاطره ی رومینا خوندم که برای خودش نوشته بود

میمدوم کار اشتباهی کردم که بی اجازه خوندم ولی...

اینو موقعی نوشته بود که مامان از پیشمون رفته بود تاریخش مال همون موقع بود

که واقعا هم راسته چون الان رومینا فقط سلامتی و یک نیروی قوی برای تحمل سختی هاش میخواد که اونم دست خدای بزرگه

و دعای شما عزیزان

کامی جان کمال جان خیلی ازتون ممنونم بهتون افتخار میکنم

خیلی دلم برای رومینا تنگ شده

جاش تو خونه خیلی خالیه

هر شب که میرم پیشش دستش تو دستام میگیرم و بی اراده اشک میریزم

چقدر سخته

باهاش صحبت میکنم

میدونم نه حرفام میفهمه و نه میتونه صحبت کنه ولی من براش میگم

رومینا انگار تو حالت کماست

هیچی حرف نمیزنه و اگرم بالای سرش خودت بکشی و داد بزنی متوجه نمیشه فقط بعضی اوقات بهش شک وارد میشه وبابا و مهرداد صدا میزنه فقط در همین حد و بعضی اوقاتم از دهنش کف زیادی میاد بیرون و تشنج میگره

و وقتی که هم که توان داشته باشه خودش تیکه پاره میکنه

نمیدونین چی دارم میکشم

ولی وقتی که باهاش شبا صحبت میکنم خیلی آروم تر میشم

وقتی قیافم تو آینه میبینم دلم میخواد بمیرم چون یاد رومینا می افتم

درسته که به خاطر دوقلو بودنمون شبیهش هستم ولی خوشگلتر از اون نیستم ولی وقتی صورت خودم میبنم که سالمه یاد صورت چنگ زده ی رومینا که یک جای سالم روش نیست می افتم دلم آتیش میگیره

و بعضی اوقات خودم تو آینه نگاه میکنم با رومینا حرف میزنم

میدونم براش خیلی دعا میکنین واز همتون ممنونم

مهران جان ازم خواستی بهت زنگ بزنم ولی باور کن قسم خوردم تا وقتی رومینا خوب نشه هیچ کاری نکنم

حتی هر وقت دوستام زنگ میزنن جوابشون نمیدم

خانوادم زنگ میزنن دعوتم میکنن تا یک کم روحیم بهتر بشه اصلا به حرفاشون گوش نمیدم

نامادریم (لیلا) خودش میکشه که باهاش برم بیرون ولی اصلا کاری به کارش ندارم

از موقعی که رومینا رفته بیمارستان  هیچی نخوردم اصلا غذا از گلوم پایین نمیره تنها کاری که میکنم اینه که تو اتاق رومینا میرم عکساش نگاه میکنم اشک میریزم و  میام پیش شما

همین دیگه هیچ خاصیت دیگه ای ندارم

فقط تنها دلخوشیم اینه که برم پیش رومینا دستاش تو دستم بگیرم و باهاش حرف بزنم

شرمنده منو ببخش ولی اینقدر خودت برای رومینا نگران نکن عزیزم  اگه خدا کمکمون کنه بهتر میشه حالش تو خیلی مهربونی

ولی در آخر میگم همتون خیلی دوست دارم

نمیدونم چه جوری در مقابل این همه مهربونیتون تشکر کنم

منو ببخشید

دوستتون دارم  راما

خدایا ...

 

اجادسا : سلام دوستان همون طور که همتون می دونید و این چند روزه حتما به اینجا سر زدید و فهمیدید که رومینا الان به دعای ما نیاز داره خواهش میکنم از دوستان عزیز اونایی که رومینا رو میشناسن که خودشون می دونن که رومینا چه آدم نازنینیه و دلمون واسه تموم انرژی که داشت تنگ شده و چه اونایی که نمی شناسنش و رهگذری از این وبلاگ دیدن می کنن براش دعا کنن که دوباره بیاد و همه ما هارو خوشحال کنه خدایا شکرت واسه همه چی. من این دعا رو نوشتم تا هممون این و بخونیم چون همه می دونیم که این دعا محشره و رد خور نداره البته دست رها خانوم هم درد نکنه چون این دعا نظر ایشون بود و من گذاشتمش اینجا پس همه با هم ...  

  

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ

کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ  

خداست که معبودى جز او نیست زنده و برپادارنده است نه خوابى سبک او را فرو مى‏گیرد و نه خوابى گران آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت‏سرشان است مى‏داند و به چیزى از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمى‏یابند کرسى او آسمانها و زمین را در بر گرفته و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست و اوست والاى بزرگ

لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ  

در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست

اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ

خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‏اند آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‏برد

برای رومینا دعا کنین

نمیدونم چی بگم

فقط یادمه منم خودم یک زمانی درست مثل الان رومینا شده بودم یعنی بدتر هم شده بودم

همش میگفتم خدا اینقدر منو بدبخت آفریده که دلم نمیاد براش نماز بخونم و قبولش داشته باشم

مثل بچه ها توی ذهنم میگفتم باید با خدا لجبازی کنم وهر کاری میکردم که خدا بدش میاد

کاری به آبروم نداشتم فقط تو ذهنم این بود که بدبترین گناهارو انجام بدم

رومینا خیلی باهام حرف میزد و نصیحتم میکرد که این طوری نباشم ولی نمیتونستم چون هیچ محبتی از خدا ندیده بودم

تا اینکه خبر ازدواج رومینا اومد و رومینا تنهام گذاشت و رفت

انگار تمام دنیا رو ازم گرفته بودن چون رومینا تمام زندگیه من بود و فقط به خاطر رومینا پا توی این خانواده ی خراب شده میزاشتم

تا اینکه بعد ها خبرای بدتر میدادن از خیانت آرمان گرفته تا اینکه میخواد مهرداد از رومینا بگیره

باورم نمیشد مثل یک قصه شده بود

همه به جون هم افتاده بودن

بابا اینجا به خاطر رومینا دو بار سکته کرد

برادرای نامردمم اونجا به رومینا پشت کرده بودن و بهانه می آوردن که داغ دار رایا هستن که مرده

با اونکه میدونستم رومینا خیلی بیشتر از اونا حرس رایا رو داره میخوره و براش جوش میزنه چون اون تنها کسی بود که چند سال منتظر حضورر گرمش تو خانواده بود

نمیتونستم اونجا برم چون سربازی نرفته بودم

پدرمم همش تو بیمارستان بود رها هم همش کارخونه چون اگه هواسش به اونجا نمیبود برشکست میشدیم و باید چند روز دیگه هم میرفتیم زندان

فقط من بودم یک نامادری و یک برادر ناتنی که قربون برادر نا تنیم برم راهش کج کرد و رفت مسافرت

نامادریم قبول کرد بره ولی اون نه زبون اونجا رو بلد بود نه قانوننش و رفتنش سودی نداشت برامون

به همه التماس کردم که برن کمک رومینا کنن با اونکه خودمون خرج رفت و آمدش میدادیم هیچ کس راضی نشد حتی همون عمو ها ی کثیفم که رومینا رو به این پرتگاه انداخت

تا اینکه رومینا زنگ زد وگفت راما اگه مهرداد ازم بگیرن به خدا قسم خودکشی میکنم چون مهرداد تمام زندگیه منه

نمیدونین چه حالی داشتم حتی چند بار میخواستم قاچاقی برم ولی رها نذاشت و گفت اون موقع کی میخواد تورو از زندان در بیاره و کارات بکنه و تمام امید بابا من بودم

باورتون نمیشه به هر نامردی التماس کردم حتی به همون مجنونای رومینا که یک زمانی خودشون عاشق واقعی میدونستن ولی هیچ کس نبود که کمک کنه همشون مرده بودن

تا اینکه یکی که قسم خوردم اسمش نبرم گفت که به خدا رو کنم از اون بخوام که رومینا رو برام زنده بیاره اینجا

باورتون نمیشه که بیست ساله دارم مشهد زندگی میکنم ولی تا حالا یک بار پا تو حرم امام رضا نذاشتم واصلا نمیدونستم باید در روز چند تا نماز بخونیم

تا اینکه یک شب رفتم حرم نمیدونین چه حس و حالی داشتم وقتی ضریحش دیدم فقط زدم زیره گریه

فقط التماسش کردم که رومینا رو برام سالم بیاره اینجا دیگه هیچی ازش نمیخوام

قسم خوردم که اگه رومینا سالم بیاد دیگه نمازام شروع کنم بخونم

دیگه روزه بگیرم

دیگه خدارو قبول داشته باشم

قسم خوردم که دیگه گناه نکنم

زمان برام اون شب خیلی زود گذشت و وقتی به خودم اومدم دیدم که چهار ساعته دارم گریه میکنم

میدونین همیشه به این ادمایی که میگفتن خواب دیدن و یا اینکه یکی بهشون وحی کرده میخندیدم و فحششون میدادم چون میدونستم دارن دروغ میگن ولی وقتی که ساعت چهار صبح شده بود و من داشتم گریه میکردم یک آقایی دستاش رو شونه هام گذاشت و گفت: پسرم گریه نکن رومینا برمیگرده پیشت

گریه نکن خدا گفته بهت بگم هواش بیشتر از تو داره 

نمیدونم کی بود ولی یک دفعه رفت و ازم دور شد و گمش کردم

من اصلا تو حرم حرفی از رومینا نزده بودم وفقط گریه میکردم

ولی میدونم این مرد از کجا دل من خونده بود

تا اینکه خدا رومینا رو فرستاد البته با یک عالمه مشکل

با مرگ پدرم

با گرفتن رایا و مهرداد و بدبختی های دیگه ولی به هر حال به حرف من گوش داد و سالم رسوندش

از اون موقع دیگه با خدا خیلی انس گرفتم

خیلی دوستش دارم

ولی رومینا ...

یک سر تو خونه کفر میگفت

به عالم و آدم فحش میداد

تا دوروز جنازه ی بابا رو تو اتاقش نگه داشته بود و نمیزاشت خاکش کنیم تا اینکه همه ریختیم تو اتاقش و سه نفری گرفتیمش تا تونستیم جنازه ی بابا رو از اتاقش ببریم بیرون

از اون موقع ...

نمیدونم چه جوری بگم ولی رومینا رفته بیمارستان و به وضع خیلی بدی بستری شده

دستاش به تخت بستن

چون خود زنی داره

اگه قیافش ببینین اینقدر خودش زده که صورتش فقط جای چنگالای ناخوناش

تمام بدنش زخمه

آروم و قرار نداره دکترا میگن خیلی بهش مورفین تزریق میکنن ولی رومینا در مقابلش خیلی مقاومت میکنه

روزی هزار بار از تو خواب بابا ومهرداد صدا میزنه

و به خدا کفر میگه که خجالت میکشم حرفایی رو که به خدا میزنه بهتون بگم

خجالت میکشم که اینو بگم ولی همه بهش میگن دیوانه

حتی عوهام میگن باید انتقالش بدی به تیمارستان

حتی بعضی از دکتر ها هم نا امیدم کردن

ولی من هنوز امیدوارم هنوز به این امید دارم که خدا رومینا رو سالم به من برمیگردونه


انگار خواب میدیدم چون ...

نمیدونم چی بگم الان که دارم براتون مینویسم اشک جولوی چشمام گرفته

ساعتای چهار بود که خوابیدم و خواب مامان دیدم

خواب دیدم که مامان اومده و بالای سر رومینا نشسته و به رومینا که روی زمین مثل مرده ها افتاده بود و یواش مهرداد صدا میزد نگاه میکنه

بهش گفتم مامان اینجا چه کار میکنی تو که الان باید بهشت باشی

گفت هستم باباتم کنارمه به رومینا نگاه کرد و گفت: ببین سر یکدونه دخترم چی اومده

بهش گفتم : مامان باور کن تقصیره من نیست هر جور تونستم ازش مراقبت کردم

گفت: خدا خیلی شماهارو دوست داره  شمارو دعوت کرده برین پیشش

گفت: وقتی که رومینا کفر میگفت به خدا  فرشته های اینجا گریه میکردن همون فرشته هایی که همیشه مواظب رومینا بودن و از بچگی تنهاش نذاشتن

گفت رومینا رو هر جور که هست به مهمونیه خدا ببر اون بی صبرانه منتظرش

میخواستم برم ومامانم بعد از پنج سال تو بغلم بگیرم ولی نزاشت و گفت:

خیلی مواظب رومینا باش خدا بی نهایت دوستش داره حتی از منو تو هم بیشتر

و مامان کم کم از پیش رومینا دور میشد و میگفت: خیلی بهش حسودیم میشه چون خدا خیلی دوستش داره

چون خدا خیلی دوستش داره

حتی از منو تو هم بیشتر

یکدفعه از خواب پریدم و رها زنگ زد و ازم خواست مدارک بابارو بگردم پیدا کنم تا ببینه چیزی هست که مربوط به کارخونه باشه یا نه 


شاید باور نکنین ولی مدارکای بابا رو برسی میکردم که ببینم چی داره و چه جوری میتونیم بدهی های کارخونه رو جبران کنیم

تا اینکه دیدم بابا قبل از اینکه دیدم اسم منو رومینا ژشت یک پاکت نوشته شده ووقتی که در ژاکت باز کردم دیدم ما قراره بریم مکه 

باورم نمیشد

هوزم تو کفش موندم

نمیدونم چی بگم

ببخشید که این همه حرف زدم ولی دیگه چاره ندارم

جز شماها هیچکس برام نمونده

بابام مرده

داداشام تنهام گذاشتن

رومینا تو بیمارستانه

فقط شماها موندین تا بگم و خودم خالی کنم

ولی دکترا اجازه نمیدن رومینا رو ببرم

اونا میگن رومینا اصلا اراده نداره و نمیتونه خودش نگه داره همش داره خودش مثل پلنگ چنگ میزنه و موهاش میکشه

من اولا فکر میکردم رومینا از دستی این کارارو میکنه

ولی دکترا میگن اون حتی اراده ی اینو نداره که نفس بکشه همه رو غیر عدی انجام میده

نمیتونین خودتون جای من بزارین

وقتی میرم ورومینا رو میبینم جیگرم میسوزه

نمیدونین چی به حال و روزش اومده

یک سر دارن میخوابوننش حتی دستاشم محکم به تخت بستن

هزار تا دستگاه رو سرو صورتش

حتی رو صورتش یک جایی نیست که ببوسم

همه جاش زخمیه و خونی و بسته بندی و باند پیچی

دو بار خودکشی کرده

یک بار رگش زد و یک بار دیگه هم تا جایی که تونست قرص خورد ولی خدا هر دوبار بهمون پسش داد و نگرفتش ازم

واقعا خیلی خدارو دوست دارم

خیلی به من داره مهربونی میکنه که رومینام ازم نمیگیره

ولی دکترا میگن رومینا رو نباید ببری جایی چون ما اجازه نمیدیم چون قانون اجازه نمیده

یکی از پرستارا مسخرم میکنه و میگه جای دیوونه تو تیمارستانه نه بیمارستان و خونه ی خدا

اینقدر به جونش پریدم و زدمش که یک ساعت تو کلانتری الاف شدم

تروخدا براش دعا کنین

تروخدا دعا کنین که هر چه زود تر خوب بشه

من باید رومینا رو ببرم مکه

حتی اگه شده بدزدمش از تو بیمارستان

براش دعا کنین تا هر چه زود تر خوب بشه

اینجا که هر لحظه ی ما شده جهنم شما دعا کنین برامون 

و واقعا خدارو شکر که خدا رومینا رو از مامانم که اون همه خوب بود و از همه بیشتر دوست داره

واقعا درست میگین خدا رومینا رو خیلی دوست داره

الان باید برم بیمارستان تا به رومینا سر بزنم دلم براش یک ذره شده شما هم دعا کنین 

راما


رومینای بدبخت

به نام اونی که نمیدونم بهش چی بگم


زندگیه یک بدبخت بیچاره ی آواره

رومینا اومد با دلی پر از غم

 با دلی پر از درد

رومینا اومد

یک رومینای بد بخت رو سیاه

یک رومینای بیچاره ی روزگار

یک رومینایی که دیگه هیچی براش نمونده نه دینی ونه ایمانی

رومینایی که روزی هزار بار آرزوی مرگش میکنه

اومدم اینجا تا جار بزنم وداد بزنم و بدبختیم به رخ همه بکشم

اومدم تا به همه ثابت کنم بدبخت ترین آدم روزگارم

اومدم بگم خدا با من این کارو کرده

خدایی که همه میگن خیلی مهربونه

میدونم یک دفعه رفتم واونم به خاطر متاهل شدنم بود ولی حالا برگشتم اونم با یک عالمه دردو غصه

از همسرم جدا شدم

همسری که بی نهایت خیانت کار بود

همسری که حتی به خودم اجازه نمیدم بهش بگم همسر یا شریک زندگی  یک آدم کثیف و بی ایمون

همسری که از اولم با ازدواجش موافق نبودم ولی به زور سر سفره ی عقد نشوندنم و صورتم قرمز کردن وتهدیدم کردن که فقط لبخند بزنم و بله بگم

همسری که یک نامرد واقعی بود

به خاطر بابا هر کاری کردم تا ازم راضی باشه ولی حالا...

ولی حالا باید بدبختیم نشون همه بدم

ای خدا اومدم باهات دعوا کنم

اومدم بهت بگم دیگه دوست ندارم

ای خدا تو اصلا میدونی با من چه کار کردی ؟؟؟

دو سال به خاطر رضای خدا سرپرستیه یک بچه ی یتیم وزجر کشیده رو به عهده گرفتم از شش سالگی بزرگش کردم وپسرم صداش کردم

اسمش مهرداد بود

در رفاه کامل گذاشتمش

حتی برای اینکه احساس کمبود نکنه اجازه دادم بهم بگه مامان

هشت سالش شد و وابستگیمون خیلی شدید شد

طوری که بدون هم میمردیم

طوری که واقعا احساس میکردم مادر واقعیشم

طوری که وقتی یک مامان رومینا صدام میکرد تمام وجودم از عشقش میلرزید

چرا این کارو کردی چرا اونو ازم گرفتی چرا کسی رو که تمام زندگیم بود ازم گرفتی

آخه مگه به  خاطر خشنودیه خودت این کارو نکردم

آخه مگه به خاطر تو و صلاح تو دستم رو سر اون بچه ی بیچاره که آتیش گرفتن مادر واقعیش با چشماش دیده بود نکشیدم

آخه مگه به خاطر تو اون بچه ای که ناپدریش خودش با هزار تا کثافت جلوی بچش کشت دو سال بزرگ نکردم

چرا گذاشتی لاشخورات اونو ازم بگیرن

مگه ازش بد مراقبت کردم

مگه گذاشتم کسی بهش کمتر از گل بده

مگه بهش بدی کردم که گذاشتی ازم بگیرنش

مگه در حقش نامردی کردم

خودتم میدونی حتی از مادر واقعیش بیشتر دوستش داشتم و بیشتر مراقبش بودم

چون مادرش اگه دوستش داشت خودش جلوی بچه ی شیش سالش آتیش نمیزد واونو با یک عالمه گرگ و لاشخور تنها نمیزاشت

مثل یک مرد میموند و در مقابل مشکلاتش ایستادگی میکرد

و مواظب جیگر گوشش بود

و اونو با یک عالمه سرنوشتی که شاید خیلی تلخ باشه تنها نمیزاشت

من اونو نجاتش دادم

من اونو طوری بزرگ کردم که خودش میگفت تازه معنیه عشق مادری رو فهمیده

با اونکه تجربه و سنی نداشتم ولی با تمام وجودم مواظبش بودم

این بود جوابای زحمتی که کشیدم؟

این بود جواب خوبی ها  ؟

اون که خودش عاشقانه منو دوست داشت

چرا با من این کارو کردی؟

باید جواب کدوم گناه بدم که این طوری میکنی با من

تو که میدونستی مهرداد تمام جون من بود

مهرداد تمام امید من برای زندگی بود

تو که میدونستی بدون مهرداد میمیرم

تو که همه ی اینارو میدونستی پس چرا با من این طوری میکنی؟

حالا این تنها نامردیت نیست که

مهرداد گذاشتی ازم بگیرن پس چرا خودت رایا رو ازمون گرفتی

مگه نمیدونستی این بندت سال هاست داره به درگاهت دعا میکنه و التماست میکنه  تا یک روزی عمه بشه

تا یک بچه توی این خانواده ی نفرین شده به دنیا بیاد

حالا هم که نداده ازمون گرفتیش

اون بچه ی سه ماهه کجای دنیای تورو تنگ کرد بود

چرا مریضش کردی ؟

آخه مگه اون بی گناه چه گناهی انجام داد که گرفتیش

مگه ندیدی مامان وباباش چقدر وابستش شده بودن

مگه ندیدی روزبه ای که از بچه متنفر بود چه جوری قربون رایا میشد

چقدر ازت خواستم نگهش داری

چقدر التماست کردم تا بزاری رایا سالم پیشمون بمونه

چقدر بالای سرش قرآن خوندم تا شفا پیدا کنه

قرآن که کتاب فرستاده ی خودته

اون که بزرگترین معجزه است

اون که همه رو به راه راست هدایت کرد وهزار آدم بی ایمان ایمان دار کرد چرا رایای منو شفا نداد

چرا با گرفتن اون مامان وباباش سیاه پوش کردی ؟

آخه چرا این کارا رو با من میکنی

رایا به کنار چرا عزیز ترین آدم زندگیم گرفتی

ای خدا اگه این یکی رو که بهت بگم خجالت میکشی از بس این دخترک غصش دادی

زجرش دادی

نابودش کردی

بزار بگم

بزار تا همه بدونن با من چه کار کردی

بزار همه بدونن که بابای رومینا رو ازش گرفتی

بابایی که عاشقانه دوستش دادشتم

بابایی که برای تو هر کاری کرد

بابایی که همش خوبی میکرد وبس

اون کجارو تنگ کرده بود

تو که دنیات خیلی بزرگه

توکه خیلی مهربونی

پس مهربونیت کجا رفته

مامانمو که وقتی 15 ساله بودم ازم گرفتی حالا زورت به بابام رسید

بابایی که تمام دلخوشیش یکدونه دخترش بود

و تمام دلخوشیه دخترش باباش بود چرا ازش گرفتی

آخه من از دست تو ای خدا چه کار کنم

تو که عزیزترین کسام گرفتی چرا نمیای جون منو نمیگیری؟

ها؟

به جون مهردادم اون دنیا تو آتیشای جهنم بسوزم خیلی بهتره تا اینجا اینقدر عذاب بکشم

تروخدا بیا جون منم بگیر

نمیخوام منو ببری پیش بابا ورایا تو بهشت حاضرم اون ته جهنم برم و اینقدر بسوزم تا بمیرم ولی فقط مرگم بیار

حالا دیگه بدون مهرداد امیدی برای زندگی ندارم

بدون بابا زندگیه ای ندارم

اینقدر این چند روز گریه کردم که دیگه جون نفس کشیدنم ندارم

ببین این رومینا رو به کجا کشوندی

یادته یک زمانی اجازه نمیدادم هیچ احد وناسی اشکای رومینا رو ببینه

یادته میگفتم اشک نشانه ی ضعفه

یادته میگفتم این اشکایی رو که میریزه از چشمای رومینا کسی نباید ببینه چون رومینا در مقابل هر مشکلی مقاومه

چون رومینا قویه

چون رومینا میتونه طاغت بیاره

چون همه باید بفهمن رومینا هیچ نقطه ضعفی نداره

چون هیچ نامردی نباید ریختن اشکاش ببینه

ولی حالا بیا ببین که هر کس و ناکسی داره زار زدن این بندت میبینه

اصلا منو به بندگی قبول داری؟

نه حتما نداری چون یک آدم سنگدل با بردش این کارو نمیکنه ولی ببین تو چه کار کردی با من

با قلب من

با روح من

با تمام احساسات و عواطف من

ای خدا هیچی ازت نمیخوام

دیگه هیچی نمیخوام

حتی دیگه مرگمم ازت نمیخوام

نمیدونم شاید دارم کفر میگم که دیگه نمیخوامت ولی قبول کن که خیلی در حق من نامردی کردی

ای خدا مگه ندیدی مهرداد چه جوری اشک میریخت

مگه ندیدی وقتی تو دادگاه ازم گرفتنش وبردنش پیش اون مرتیکه ی کثافت چقدر داد زد و گفت:

مامان رومینا مگه من کار بدی کردم که داری تنهام میزاری

بچم داد میزد میگفت : دیگه قول میدم پسر خوبی باشم

میگفت مگه تو قسم نخوردی که از من جدا نشی

خدا صداشو میشنویدی

میفهمیدی اون بنده ی معصومت چی بهت میگفت

نشنیدی داد زد وصدات کرد وگفت: ای خدا مامان رومینام بهم برگردون

نشنیدی میگفت قول میدم هیچ گناهی نکنم ولی رومینا رو بهم پس بده

ندیدی چه جوری خودش میزد 

ندیدی به خاطر من یک هفته تو بیمارستان بستری بود؟

ندیدی وقتی پیشم بود هر روز نمازش میخوند و آخر نمازش دعا میکرد همیشه پیش من باشه؟

اون دعاهاش اصلا شنیدی؟

ای خدا یعنی هیچ کدوم از اینا رو ندیدی ؟

نشنیدی؟

به من رحم نکردی منو تا آخر عمر سیاه پوش کردی ولی چرا دل اون بچه رو شکوندی

چرا اون بچه ی بی گناه سپردی دست یک مشت آدم گرگ

یک مشت لاش خوری که میدونم تا حالا جیگر بچم کباب کردن

میدونم پدرش در آوردن

ای خدا تو با من چه کار کردی

دلم ازت خیلی پره

نمیدونم چه گناهی کردم که حالا باید این همه جواب پس بدم

نمیدونم دل کی رو شکوندم که باید این همه زجر بکشم

خوب لااقل گناهم بگو

بنده ی بدی بودم که هرجا میرفتم یک لحظه ازت غافل نشدم ؟

بنده ی بدی بدم که هر کاری کردم تا تو فقط ازم راضی باشی ؟

بنده ی بدی بودم که تو سن 15 سالگی با تمام مشکلات و مقاومت های خانواده ی پدرم مسلمون شدم و به تو و پیامبرات ایمان آوردم و تا جایی که تونستم و در توانم بود عبادتت کردم و به همه ثابت کردم خدایی وجود داره و اینقدر از تو به راما گفتم تا اونم به تو ایمان بیاره و هر دوتایی به درگاهت پناه آوردیم اونم تو خاندانی که خودت بهتر از من میدونی از هر کثافتی  کثافت تر بودن و از هر کافری کافر تر و بدون با وجود اونا چقدر پرستیدمت چقدر بهشون پشت کردم و ضربه خوردم ولی دست از پرستش تو نکشیدم حتی به وجودتم شک نکردم و دیدی هر وقت که بر ضد تو حرف میزدن چه جوری تو دهنشون میکوبیدم دیدی توی یک مشت کافری که به وجودت و حتی به برزخت ایمان نداشتن چه جوری بهت ایمان پیدا کردم

ای خدا اینارو دیدی؟

اینه جواب خوبی هام

همه میگم تو خوبی بزرگی حکیمی مهربونی

ولی من هیچ کدوم از اینا رو ازت ندیدم

نمیدوم چرا این خصلتای خوبتو فقط بلدی به بقیه نشون بدی

و از من همشون دریغ کردی

از موقعی که به دنیا اومدم بدبختم کردی و تا الان دارم با بدبختی زندگی میکنم

چرا تو خانواده یک دونه دخترم کردی؟

چرا کاری کردی که همه بگم رومینا خوشگل ترین دختر دنیاست؟

چرا به من این زیبای رو دادی ؟

من از تو چشمای درشت رنگی نمیخوام

بیا کورم کن

من از تو صورت زیبا نمیخوام بیا بسوزونم

من از تو جسمی سالم نمیخوام بیا نابودش کن

چرا گذاشتی اینقدر زیبا بشم که همه هر کاری دلشون خواست یا این دل بیچارم بکنن

فقط بهم چیزای ظاهری دادی که همه نعمت بزرگ دونستنش  

زیبایی دادی همه گفتن خدا چقدر دوستش داشته که این طوری آفریدش

ثروت دادی همه گفتن خدا چقدر برکت آورده تو خونش

ولی نمیدونن با این دل بیچارم چه کار که نکردی

من هیچ کدوم از اینا رو ازت نمیخواستم ولی بهم دادی

چیزی هم التماست کردم بهم بدی ندادی

چرا این کارو کردی و گذاشتی همه برام تصمیم بگیرن ومنو به این پرتگاه بندازن

هر چی صدات کردم

هر چی مقاومت کردم و پاهام به زمین فشار دادم تا منو نندازن ولی نبودی

نبودی تا تو یکی دستم بگیری و کمکم کنی

یا حداقل وقتی افتادم دستم بگیری و بلندم کنی

حتی نبودی که صدام کنی و امید بدی بهم که به زودی میای کمکم

تو هیچ کار برام نکردی

مگه من به غیر تو کی رو داشتم؟

پس تو کی هستی ؟

چرا از وقتی بچه بودم تا الان فقط بدختی آوردی برام 

نه سلامتی میخوام نه بخشش

فقط مرگم بده بهم

دیگه لااقل این یکی رو که باید یک روزی بهم بدی

میخوام همین الان بهم بدی

 اینم خواسته ی بزرگی نیست

تو بهشتم ازت جا نمیخوام

میخوام برم اون ته جهنم

نکنه اونجا هم برام جا نداری

ای خدا دیگه نمیدونم چی بگم

فقط میگم خیلی بد کردی

با این رومینا خیلی بد کردی

نمیبخشمت

یادته مامانم هر شب برام قصه میگفت و تعریف میکرد دخترک کوچولویی بود که یک عالمه فرشته داشت

فرشته ها خیلی دوستش داشتن و با خدا و دخترک عهد بسته بودن که هیج موقع دخترک قصه رو تنها نزارن

مامان همیشه میگفت رومینا اون دخترک تویی و فرشته ها دوروبرت گرفتن و کنار تو همیشه پر از فرشته است

بهش میگفتم نه مامان من که فرشته ای نمیبینم

ولی اون لبخندی میزد و میگفت چرا اونا همیشه پیشت هستن

هیچ موقع تنهات نمیزارن

میدونم گرفتن اون فرشته ها هم کار تو بود

تو حتی فرشته های تو قصه ی مامانم ازم گرفتی

حتی اون شخصیت های خیالی هم ازم گرفتی

حتی به اونا هم رحم نکردی

آخه تو چی هستی؟

کی هستی؟

برات مهم نیست بنده ای دلش ازت پر باشه

بنده ای داد بزنه و بهت بگه دیگه دوستت نداره؟

نمیدونم برات مهمه یا نه

ولی دیگه نه زندگی

نه سلامتی

نه هیچ چیز دیگه برای من مهم نیست

هیچ چیزی

دیگه به خط آخر رسیدم

دیگه هیچ چیز ازت نمیخوام

حتی دیگه با تو هم کاری ندارم

 

                                                                                                    رومینا ی تنهای تنها