مهمونی خدا

http://www.aftablog.com/uploads/g/ghalak/28158.jpg


گاهی دلت حسابی میگیره ! خسته میشی از این همه رنگ !! از این همه زمین

گاهی دلت آسمون میخواد !! دلت خدایی میخواد که بشه به پاش افتاد

که بشه سرتو بزاری رو شونه هاش 

اصلا گاهی خسته میشی از این بار امانت که روی شونه هات سنگینی میکنه

گاهی اوقات دلت میخواد بری تو بغل خدا و محکم تو بغلت بگیریش و سرت روی سینش بزاری و اشک بریزی

گاهی اوقات دلت خدایی میخواد که زودتر از تو بغلشو برات باز کنه و تورو تو آغوش بگیره

خدایی که وقتی قهر میکنی میاد سراغت و آشتی کنون راه میندازه

خدایی که سالی یک بار مهمونی بزرگ راه میندازه و تورو صدا میزنه ((و سارعوا الی مغفره من ربکم))

و تو چقدر این روزها نیاز داری به این سفره ی خدا

رمضون که میشه این صدا اونقدر بلند میشه که اگر تموم زمین برای تو هلهله کنن تا صداشو نشنوی باز هم طنینی به گوشت میخوره

وقتی رمضون میشه انگار خدا خیلی دلش تنگ میشه که باز دوباره پیشش برگردی

که باز دوباره صداش بزنی

که باز براش خدا خدا کنی

و تویی که اینقدر خسته هستی

توی که رنج این همه سال دوری روی شونه هات سنگینی میکنه قراره یک گوشه این سفره ی بزرگش بشینی

اصلا بگو ببینم حواست هست ؟؟؟؟؟؟؟

صدا رو میشنوی ؟؟؟؟؟؟؟؟

دنبال صدا میری ؟؟؟؟؟

براش به خاک میوفتی ؟؟؟؟؟؟؟

وچقدر سجده کردن دوست داشتنی وقتی که فکر میکنی افتادی به پای خدا

اصلا احساس میکنی که دامنشو گرفتی و داری التماسش میکنی

دلت میخواد داد بزنی

جیغ بکشی

اشک بریزی

التماس کنی

دلت میخواد هر چی داری رو به پاش بریزی

هواست رو جمع کن عزیزم


این روزها مهمانی خداست 

سر سفره ی اون نشستی

داری نمک اونو میخوری توی این روزا

فرصت خیلی خوبیه

کمی هوای دلتو داشته باش

یک خواهش


http://www.img.aksfa.net/img-2010/Cute_Baby/Cute_Baby_09.jpg



ای خدا اومدم فقط ازت یک خواهش کوچیک کنم

خواهش خیلی خیلی خیلی کوچولو

..

...

...

...

...



خدایا یک کم بیشتر نوازشم کن

ماجرای یک تصادف

این یک اتفاق نیست

یک فرصته


چند روز پیش توی روزنامه خبر یک تصادف بین شهری رو شنیدم که یاد یکی از مصاحبه هام با یک خانومی افتادم که این اتفاق از نزدیک دیده بود و برای من تعریف کرده بود

برای من که خیلی جالب بود  گفتم برای شما هم بنویسم تا بخونین

برایتون در ادامه مطلب گذاشتم اگه خواستین بخون


دوست دارم در آخر نظرتونو بگیم

دوست دارم چیزی رو که فهمیدین برام بنویسین

من که وقتی حرفای این دکتر میشنیدم اشک میریختم

فقط اشک میریختم

همین


راستی این داستان واقعیت داره همه چیزش

بر اساس واقعیته به غیر از عکس ها



ادامه مطلب ...

فرشته های خدا


    18 17


به چشم های پاک و دست های ناتوانش توجه کن

به دل کوچک وچهره ی معصومش بیاندیش


تا شاید به عظمت و بزرگی آن بی همتا ایمان بیاوری

شاید به توانایی و مهربانی اش ایمان بیاوری 

شاید ایمان بیاوری که بزرگی و عظمتش را در ذره ذره ی وجودش خلاصه کرده است

تو تو بدانی

و آگاه باشی 

که این فرشتگان بزرگ الهی همان فریاد های بلند خداییست

خدایی که هر روز صدایش را بلندتر و بلند تر میکند

تا شاید آدم های به خواب رفته را بیدار کند

ولی افسوس که ما نمیدانیم

نمیشنویم

نمیبینیم

این فریاد های بلند خدایی را

و وجود این فرشته های پاک خدایی را 

.

.

.

ای خدا