عشق و .........


یک حسه

یک نیاز

یک سوال

برای ما آدما


و نمیدونم کی میرسیم به این .........


ادامه مطلب منتظرتونم



ادامه مطلب ...

خدا و قاصدک ها ....

http://labdan.files.wordpress.com/2008/02/images-miscellaneous-2005-dandelion-700x700.jpg


وقتی چشمامو باز کردم دیدم وسط دریا روی یک قایق کوچولو نشستم

یک ادم مهربونم جلوم نشسته بود پارو میزنه و با لبخندش بهم سلام میکنه

بهش گفتم تو کی هستی

گفت یک فرشته

گفتم من اینجا چی کار میکنم

گفت اینجا بهشته

گفتم مگه من مردم

خندید و گفت نه

گفتم پس چرا ....

نزاشت ادامه بدم لبخندی زد و گفت : داریم میریم ملاقات خدا

گفتم مگه خدا چی کارد اره با ما ؟

فرشته دوباره خندید نگاه کرد به آسمونا 

به پارو زدنش نگاه میکردم

به دریا که بی انتها بود

به پرستوها که دسته جمعی پرواز میکردن و نمیدونم به کجا میرفتن 

در فکر دستور خدا بودم و زیباییهاش

خورشید با شدت تمام به چشمام تابید

همه چیز سفید شد و ....

دیگه نفهمیدم چی شد وقتی چشمام باز کردم دیدم توی رختخوابمم

یک اهی کشیدم و گفتم چه خواب عجیبی دیدم

وقتی خواستم پاشم دیدم تمام اتاقم پر از قاصدکه....


دوست دارم برداشتتون از این داستان بدونم

منتظر نوشته های قشنگتون هستم

رومینا سفره

سلام به همه عزیزای دل رومینا 

بچه ها من الان سفر هستم  

الانم از کافی نت اومدم پیشتون  

تا یک هفته ی دیگه بر میگردم مشهد و جواب تمام ایمیلا و نظراتتون میدم  

 

خیلی خیلی دوستتون دارم  

 

به امید دیدار