ای کاش یک روز که چشمامون باز میکنیم
متوجه بشیم که همه چیز یادمون رفته
حتی اسممون
احساساتمون
خانوادمون
همه چیزه همه چیز
اون وقت شاید میتونستیم یک زندگی جدید و بدون دغدغه ی ذهنی شروع کنیم
برامون یک جور تولد دوباره بود
مگه نه ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
وقتی که برای اولین بار همکلامش شدم نفهمیدمش
سعی کرد منو متوجه کنه
سعی کرد که روشنم کنه
سعی کرد که بیدارم کنه
ولی بازم خواب بودم
بازم نمیفهمیدم
بازم ساکت بودم