به نام خدای بزرگ

سلام اومدم مثل همیشه از رومینا بگم

 دیشب یک اتفاق جالب افتاد

دیشب کنار رومینا نشسته بودم ولی تو حال و هوای خودم بودم

به این فکر میکردم که وقتی رومینا خوب شد چه کار کنیم چه جوری از شر این زندگی که داریم راحت شیم

اگه رومینا یک دفعه دلش خواست بره دنبال مهرداد چه کار کنم  و ...

غرق شده بودم تو افکارم که یکدفعه دیدم صدای ناله میاد به رومینا نگاه کردم و گفتم مثل همیشه داره ناله میکنه الان باز مهرداد صدا میزنه

دیدم نه ناله ها ش بلند تر شدم که یکدفعه مثل برق پریدم و رفتم بالای سرش چون گفتم الان باز میپره به خودش و دستاشم بازه و دستاش گرفتم تا اینکه دیدم داره یک چیزی به حالت ناله میگه

نمیفهمیدم چی میگه چون صداش کم شد گوشم بردم جای دهنش ببینم چی میگه تا اینکه یک دفعه داد زد من سر جای خودم میخ کوب شدم و گوشم سوت برداشت و یکدفعه دیدم چشماش باز کرده

مونده بودم چی بگم چون برای اولین بار بود که رومینا چشماش باز میکرد تا اینکه صداش زدم گفتم رومینا صدام میشنوی خوبی؟

رومینا دوباره چشماش بست و گفت: راما تویی بابا کجاست

-         رومینا حالت خوب شده داری حرف میزنی منو میبینی منو میشناسی ؟

-         مامان کجاست ؟

-         رومینا خوب نیستی اصلا خوب نیستی چون هم بابا مرده هم مامان

-         مامان کجاست

-         رومینا به من نگاه کن میفهمی من کی هستم و تو کجایی رومینا چشمات باز کن

-         مامان میخوام

-         وایستا الان دکتر خبر میکنم باشه؟ تروخدا به خودت نپری ها یا پاشی جایی بری صحبت کن الان من میام

اشکام همین طور بی اراده میریخت نمیدوم چرا ولی خیلی ترسیده بودم

شاید از ترس بود که اشکام میریخت نمیدوم از چی ترسیده بودم ولی دلم خیلی میجوشید  

من رفتم دکتر شب خبر کردم و گفتم رومینا چشماش باز کرده و حرف میزنه و خوب شده دکترم خودش سریع رسوند ولی وقتی که رفتیم بالای سرش دیدم رومینا بی هوشه بی هوشه

دکتر هم خیلی عصبی شد گفت این اصلا بیدار نشده نگاه کنه هنوز تو بی هوشیه قلبش همون طوری میزنه و هیج عکس العمل دیگه ای هم نشون نداده و اگر نه دستگاهایی که بهش وصله یک ندایی میداد و کلی باهام دعوا کرد که چرا از اتاق عمل کشیدمش بیرون و بهش دروغ گفتم هر چی قسم خوردم که بابا من دیدم رومینا حالش خوب بود و با من صحبت کرد ولی حرفم باور نکرد و به مسخره گفت برم خونه بخوابم

ولی به خدا قسم من دیدم رومینا چشماش باز کرد و با من صحبت کرد

نمیدونم چرا یکدفعه این طوری شد یا شایدم خواب دیدم اخه معلوم بود که رومینا بد جوری تو بیهوشیه و این حرف من صحت نداره ولی به خدا رومینا با من حرف زد

 

شماها که دیگه باور میکنین ؟

میدونم شماها هم باور نمیکنین چون لیلا هم باور نکرد

اشکال نداره ولی رومینا به خدا با من صحبت کرد حاضرم شرفم قسم بخورم که چشماش باز کرد

از اون موقع تو فکرم چرا مامان و بابا رو صدا میزد

چه عجب مهرداد صدا نزد

نمیدونم شایدم خستگیه زیاد خیالاتیم کرده ولی بازم رو حرف خودم هستم رومینا با من حرف زد

به هر حال گفتم شاید خوشحال بشین و شماها حرفم باور کنین

ولی خداییش یک کم امیدوار شدم چون رومینا فکر کنم داره خوب میشه فردا باید برم به دکترش بگم شبانه روز بیمارستان باشه واین دکترای خر عصبی رو که فکر میکنن از کجا اومدن نزاره بالای سر رومینا

به هر حال خیلی دوستتون دارم بای

راستی یک چیزی لیلا کلید کرده که خواب دیده مامانم رفته تو خوابش و گفته چرا رومینا رو نمیبرین مکه لیلا هم گفته باید خوب بشه بعد بابا به گفته لیلا بزار رومینا و راما پیشه امار رضا باشن ولی برن مکه

حالا گیر داده که منظور اونا این بوده که این فیشا مکتون بده به یکی که نیاز داره و تاحالا نرفته

به یکی هم خوابش گفتم اونم میگه راست میگه

مبعد تازه فکرش بکنین داییم از اون ور دنیا زنگ شده که مامانم رفته تو خوابش گفته که رومینا پیشه رما تو مشهد باشه ولی بره مکه

آخه من میخوام خودم با رومینا برم

اصلا این خوابا واقعیت دارن؟

تروخدا شماها یک چیزی بگین

کمکم کنین

یعنی بدم یه یکی دیگه که بره مکه آخه دلم نمیاد

من که توی این جور چیزا وارد نیستم

لیلا میگه یکی باید به نیابت شما دوتا بره و برای رومینا هم دعا کنه

شماها چی میگن ؟

من چه کار کنم؟

کمکم کنین

راستی حرفم باور کنین رومینا با من صحبت کرد

نظرات 8 + ارسال نظر
مینا سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:58

سلام راما جان می دونم که راست می گی چون این حس و منم داشتم که حال رومینا خوب داره میشه بهتم گفتم
من باور می کنم ان شا... دوباره بیدار میشه و همه می بینن که تو اشتباه نکردی.

سلام مینا جان
خدارو شکر که باز شماها حرفم باور میکنین
خدا کنه بهتر بشه من که همش دارم دعا مکینم
اینشا ...
ممنون مینا خانوم

مریم و سعید و سروش سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:05 http://saghf.blogsky.com

آخرین اخبار قضایای انتخابات در شیراز را در وبلاگ عاشقانه ما بخوانید!
آقای احمدی نژاد عزیز . شما را عنوان دانشمندی بی همتا می شناسم . چرا که اثبات کردید یک از سه بزرگتر است . چراکه ثابت کردید می شود بیست میلیون واحد از یک شیی را از ده میلیون واحد از آن شی بزرگتر نشان داد. چرا که نشان دادید یک اجتماع میلیونی تفاوتی با یک اجتماع 3ه هزار نفری ندارند. چرا که نشان دادید اعتراض به بی عدالتی و تقلب و دروغ مثل اعتراض به شکست در مسابقه فوتبال است و هزاران تئوری اثبات شده دیگر !‌راستی آقای احمدی نژاد امروز سردار مؤیدی فرمانده نیروی انتظامی فارس معترضین به نتایج انتخابات را که جز راهپیمایی آرام و نهایتا شعار دادن کاری ندارند را اراذل و اوباش خوانده بودند . من از شما به عنوان دانشمندی بزرگ این سوال را دارم مگر اینان همان مردمی نیستند که رایشان معجزه ی الهی خوانده شده است؟؟ مگر همان ملت شهید پرور غیور همیشه حاضر در صحنه نیستند که همیشه به همراهی آنان فخر ورزیده اید؟؟ چگونه یک شبه ماهیتشان به اراذل و اوباش تغییر پیدا کرد؟؟

ok

رها سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:37

سلام اقا راما هر چه از خوشحالیم برات بگم کم گفتم نمی دونم شاید فرشته ها هم امشب جشن بگیرن نمی تونم حالم رو وصف کنم اما فقط اینو میتونم بگم که مطئمنم حال رومینا به همین زودی ها خوب میشه یه یزی ته دلم میگه زود زود خوب میشه اقا راما خیلی خوشحالم فقط می تونم خدا رو شکر کنم

سلام رها جان
ممنون
خدا کنه تو همیشه خوشحال باشه و رومینا هم سالم

نوید سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:05 http://lawbreaker.blogsky.com

راما جان سلام چون باور دارم می دونم چیزی که دیدی راسته خیلی خوشحال شدم یعنی رومینا داره خوب میشه ، آره رومینا داره خوب میشه خدا اون بالا مواظبشه نگران نباش راما جان .در مورد مساله ای که گفتی منم در مورد خواب نمیدونم چی بگم اما بنظرم میاد کاری که نامادری خوبت لیلا گفته کار قشنگیه و برای خدا هم بیشتر شاید خوش بیاد . اختیار دست توی راما جان اینجا هم فرقی نمیکنه مشهد باشه یا مکه ، خدا توی دل رومینا و دل تو هست . خیلی حرف زدم ، آرزوی خوب شدن رومینا و تموم شدن نگرانیاتون

سلام
ممنون نوید جان که حرفم باور میکنی
خدا از زبونت بشنوه که داره خوب میشه
آره راست میگی منم تصمیم گرفتم که به همونا ببخشم به جای ما برن
ولی باید بازم فکر کنم
ولی اجازه میدم به جای من برن
خدا بزرگه اینشا... وقتی خوب شد خودمون دونا با هم میریم یکدفعه
ممنون نوید جان

نوید سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:42

خدای مهربون که اون بالایی خدای مهربون که رومینا رو برگردوندی ، خدای مهربون که به رومینا اینجور دل بزرگی دادی خودت کمکش کن . خودت کمکش کن تا این روزا رو بگذرونه . خدای مهربون می دونم من بنده ی خوبت نیستم ولی رومینا که بوده ، خدای مهربون منتظر مهربونیات هستم .
راما جان سلام دوباره ، میخواستم بگم مهرداد که اینقدر برای رومینا عزیز بوده باید واسه تو هم عزیز باشه درسته که شاید دسترسی بهش نباشه اما روزی که انشالا رومینا خوب شد یادت باشه همدردی کنی باهاش، همینقدر خوب که الان هستی ، اون موقع هم همینقدر خوب باشی . آخه من اینجوری ام و اصولا ادما اینجورین که وقتی از کسی دورن یا کسی رو ندارن خیلی قدرشون رو میدونن ... یک بار دیگه میگم رومینا به داداشی مثل تو افتخار میکنه ...

سلام
ممنون از دعات عزیزم
مهرداد؟
نمیدونم ولی هنوز احساس میکنم دوستش ندارم
میدونی یک جورایی بهش خیلی حسودی میکنم
نه من قسم خوردم که دیگه رومینا رو تنها نزارم
ممنون از نصیحتت دوست عزیزم
خدا کنه به من افتخار کنه

آلما چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:19

من باور می کنم چون دوست دارم باور کنم

سلام
ممنون آلما جان

اجادسا چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 http://ajadesa.blogsky.com

سلام راما جان خوبی؟؟؟
به خدا خوشحال شدم که این حرفرو زدی
من باور کردم چون به این ور چیزا اعتقاد دارم
فکر کنم همین روزاست که با دادان خبر خوب شدن رومینا و برگشتنش بین ما همه ماهارو خوشحال کنی

زیاد به فکر این نباش که کسی حرفت و باور میکنه منظورم آقای دکتره مهم رومیناست که باهات حرف زده به این فکر کن

به امید خبرهای خوب بعدی

خدا بزرگیت و شکر

سلام داداشی
ممنون شما خوبی؟
خدا کنه هر چه زود تر خوب بشه و شماها هم تو شادیم شریک باشین
ممنون عزیزم که حرفم باور میکنی
ممنونم

حامد چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:12 http://koole.blogfa.com

سلام
خوشحالم که تا حالا کسی نظر نداده
آخه دیروز خواستم نظر بدم
نظرمم نوشته بودم ولی یه مشکلی پیش اومد که نتونستم ارسالش کنم
خیلی خوشحالم که حال رومینا داره بهتر میشه
همیشه براش دعا میکنم
برادر مثل تو کم پیدا میشه
هوای خودتو خواهرتو داشته باش
اگه مشهد بودم حتما میومدم ملاقتش
البته اگه تو اسم بیمارستانو میگفتی
زندگی عجیبی داشتین
یجورایی بیشتر شبیه فیلمه
بازم بهتون سر میزنم
خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم
درمورد بلاگمم که مشکلی نیست
دوستان دیگه نظر میدن
نمیدونم تو چرا نتونستی
البته بی سعادتی منه که نتونستم نظرتو تو بلاگم داشته باشم
تا بعد

سلام حامد جان
ممنون که سر زدی عزیزم
دستت درد نکنه که به فکر ما هستی
نه برادر مثل من هست ولی خواهر خوبی مثل رومینا پیدا نمیشه
شما مشهد بودی من خودم میومدم دنبالت رو سرم میزاشتمت و هر جا میخواستی میبردمت
ولی به هیچ کس اجازه نمیدم بره پیشه رومینا چون دوست ندارم با این وضع و حال ببنتش
زندگیمون عجیب نیست تخیلیه
به خدا مثل این داستانای تخیلیه و مسخرست که آدم حالش به هم میخوره وقتی میخونتش
منم خوشحالم دوست با معرفتی مثل تو پیدا کردم
نمیدونم چرا نظر من ثبت نشد البته بازم امتحان میکنم
مرسی که سر زدی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد