دوستی وهدف

سلام

ایندفعه با یک مطلب خیلی پر محتوا اومدم

این مطلب در مورد زندگیه حالامون چیزی که باید برایش یک هدف انتخاب کنیم وبرای رسیدن بهش زحمت بکشیم.

دوست دارم در مورد این مطلب پای هم سن وسالای خودم یعنی جوونای ایرانمون بکشم وسط و بهشون تا جایی که میتونم کمک کنم تا هدفشون بشناسن وبرای چیزای بی ارزش زحمتی نکشن. میخوام نه تنها به دوستم بلکه به خودم کمک کنم تا بتونم آدمایی رو که دارن با من روی یک زمین خاکی زندگی میکنن بشناسم ونظراشون در مورد این موضوع بدونم.

خوب بریم سر اصل مطلب.

 بزارین برای شروع اول چند تا سوال بپرسم تا اصل مطلب فهمیده باشین.

جوونای ما برای این مسئله فکری کردن(منظورم هدفه)؟؟؟؟؟

هدفشون مشخص کردن؟؟؟؟

میدونن خواسته هاشون چیه؟؟؟؟

میدونن برای چی باید زحمت بکشن؟؟؟

میدونن هدف بی ارزش یعنی چی؟؟؟

میدونن باید دنبال ارزش زندگیشون بگردن؟؟؟

وهزار تا میدونن های دیگه

ولی برای جواب این میدونم ها باید اول یک مطلبی را باز کنیم واونم دوستی های .....

دوستی های بی ارزشی که به عنوان یک مطلب سر گرم کننده شده اخبار داغ مملکت ما!!!

وبرای این اخبار داغ و سرگرم کننده دل چه کسایی که شکسته

و آبروی چه عزیزایی از دست نرفته!!! تا حالا بهش فکر کردی؟؟؟

اگه نکردی بیا تا با هم بهش فکر کنیم.

دوستی 

یک دوستی بی هدف باعث چه چیزی میشه؟؟؟

میدونی اینو؟؟؟؟؟

دوستی هایی که بعضی هاشون باعث بدبختیه هزاران نفر میشه و منجر به

خودکشی

بی آری

شرم

کینه

دورویی

بدبینی

دروغ

از بین رفتن ایمان واعتقادات فرد

از بین رفتن اطمینان

نابود شدن شخصیت

شکسته شدن غرور

تموم شدن محبت های واقعی

و از همه مهمتر تهی شدن دلامون برای یک عشق پاک

الان با خودت میگی رومینا دیگه چقدر بزرگ کرد یک دوستیه ساده رو؟؟؟؟!!!!!!

ولی میدونی همه ی مشکلات ما ها از همین دوستیه ساده شروع میشه؟؟؟؟؟

خوب حالا این نوشته رو بخون!!!!!!

توی این داستان هر دو نفر عاشق همن ولی نوع عشقشون نمیدونم.

حالا بخونیدش!!!!


دختر و پسر

عکس:موازی - عکاس: احمد سیف الاسلام


روز اول:

پسر: سلام

دختر: گیرم که علیک

پسر: چه طوری؟؟؟

دختر:مگه دکتری پررو؟؟؟

پسر :ببخشید چه خشن رفتار میکنی؟؟؟


هفته ی اول:

پسر: سلام

دختر: سلام

پسر: چه طوری؟؟

دختر: بد نیستم تو خوبی؟؟؟

پسر :ممنون عزیزم


هفته ی دوم:

پسر: سلام خانومی

دختر: علیک سلام

پسر: خوبی عزیزم؟؟

دختر: عالی شما چه طوره آقا؟؟؟

پسر: به شکر خدا منم خوبم


هفته ی سوم:

پسر: سلام قربونت بشم

دختر: سلام عزیزم

پسر: حالت که خوبه آره؟؟

دختر: آره عزیزم توپه توپم تو خوبی؟؟؟

پسر: بله صدای شما رو میشنویم مگه میشه بد باشیم؟؟؟

دختر: میخوام یک چیزی بهت بگم ولی...

پسر : خوب بگو چرا نمیگی؟؟؟

دختر: الان زوده بزار برای بعد

پسر: هر جور که دوست داری


هفته ی چهارم:

پسر: سلام گلم الهی بمیرم از خواب که بیدارت نکردم؟؟؟

دختر: سلام عزیزم نه منتظرت بودم کجا بودی شما؟؟؟ دلم هزار راه رفت چرا دیر زنگ زدی؟؟

پسر: الهی من بمیرم ببخشید معذرت به خدا سرم شلوغ بود

دختر: خدا نکنه عزیزم اشکال نداره انتظارتم قشنگه

پسر: الهی بگردم مهربونیت جیگر خوبی که آره عزیزه دلم؟؟؟

دختر: مگه میشه با وجودت در کنارم حالم بد باشه؟؟؟؟ وقتی صدات میشنوم دنیا برام عوض میشه.

پسر: هنوز نمیخوای اون چیزی رو که میخواستی بهم بگی؟؟

دختر: چرا ولی....

پسر: ولی نداره بگو دیگه!!

دختر: میدونی من خیلی دوست دارم

و تو دل پسر قند آب میشه و یک عالمه رویا برای خودش میسازه


ماه دوم:

پسر:سلام قربون اون چشمای عسلیت بشم.

دختر: چه سلامی چرا این کارو کردی؟؟؟

پسر: چه کار عزیزم؟؟؟

دختر: چرا با اون دختره صحبت کردی نباید بهش کمک میکردی!!

پسر: بابا طفلک مونده بود  آدرسی که بهش دادن کجاست منم آدرس خیابون دادم کاری که نکردم!!!!

دختر: میدونی که من حسودیم میشه چرا بی محلی نکردی بهش؟؟؟

پسر: ببخشید گلم به خدا نمیدونستم که خوشگله من اینقدر حسود تشریف دارن معذرت میخوام

دختر: دیگه قول بده که با هیچ دختری حرف نمیزنی؟؟؟

پسر: باشه هم قول میدم هم قسم میخورم که با هیچ دختری حرف نمیزنم

دختر: خیلی دوستت دارم

پسر: منم همین طور


ماه سوم:

دیگه دختر وپسر میرن تو مایه های لاو ترکونی ودیگه حرفاشون میشه

بدون تو زنده نمیمونم

تو همسر آینده ی منی

تو تمام زندگیه منی

تو عشق منی

تو جون منی

و ......

تازه قول ازدواج وزندگیه آینده واز جور چیزا هم به هم میدن


ماه چهارم:

پسر: میخوام به خانوادم بگم که یکی رو دوست دارم

دختر قند تو دلش آب میشه ومیگه: راست میگی اگه خانوادت قبول نکردن؟؟؟

پسر: غلط میکنن قبول نکنن من تو رو میخوام خودم باید برای زندگیم تصمیم بگیرم

تازه بگردن تو دنیا عروسی مثل تو پیدا نمیکنن

دختر: تو خیلی خوبی پس منم جو خونه رو درست میکنم تا تو بیای خاستگاری!!

پسر: باشه گلم


ماه پنجم:

دختر: گفتی

پسر: آره ولی...

دختر: ولی چی؟؟؟

پسر: بابام گفته غلط میکنی که دوستش داری

دختر: تو چی گفتی

پسر : منم به خاطر عشقم تو روی بابام وایستادم و اونم منو از خونه بیرون کرد

دختر: یعنی به خاطر من این کار کردی؟؟؟

پسر: پس چی فکر کردی تو تموم زندگیه منی

دختر: الان کجا میخوای بری؟؟

پسر :خونه ی یکی از دوستام

دختر: حالا من چه کار کنم؟؟؟

پسر: تو نگران نباش من خودم همه چیز درست میکنم ( در این لحظه ها پسر ها احساس غرور میکنن ونمیخوان که عشقشون ناراحت چیزی باشه یعنی یک نوع احساس مردانگی)


ماه ششم:

دختر: ببین من ....

پسر: تو چی؟؟؟

دختر: برام خاستگار اومده

پسر: غلط کرده میکشمش

دختر: یک فکر منطقی بکن

پسر: چه فکری؟؟؟

دختر: برو دنبال یک زن خوب بگرد چون من دیگه تصمیم گرفتم ومیخوام با این مرد زندگی کنم

پسر کمی شکه میشه ومیگه: دروغ میگی یعنی من این همه وقت به خاطر چی عذاب کشیدم وتو رویه بابام وایستادم؟؟؟

دختر: من چه کار کنم زندگیه تویه ولی اگه تو زن نگیری من آب خوش از گلوم نمیره پایین

پسر:مثل اون موقع ها حسودیت نمیشه  که برم با دختره دیگه صحبت کنم؟؟

دختر: نمیدونم چرا الان چند وقتی هست که حسادتم رو تو خنثی شده

پسر آروم اشک میریزه و میگه :خوشبخت بشی

دختر: تو هم همین طور


وبعد از هم جدا میشن ولی پسره چی میشه ؟؟؟ پسری که با احساساتش بازی شده و غرورش خورد شده؟؟؟

پسری که تمام فکر وذهنش اون دختره بوده و فکر میکرده وجودش  مال اونه ولی حالا باید ببینه که وجود و جسم عشقش شده مال یکی دیگه!!!!!

تکلیف این پسر چیه؟؟؟؟؟؟

خوب میخوای چی باشه؟؟؟؟

چند روز بعد:

پسر: سلام خانوم خوشگله

دختر: سلام

پسر: میای بریم خونه ی ما؟؟؟

دختر: برو گمشو.

وپسر اون شش ماهی رو که طی کرده بوده به یک هفته تبدیل میکنه تا مخ دختر جدید بزنه وببرتش خونه ی خودش

و موفق هم میشه....

و بعد دیگه اون دختر  بدون اینکه پسر بخواد هر روز تو خونش البته نه تنها اون بلکه تعداد زیادی از دخترای دیگه که به کلک این پسر که بهشون امید ازدواج داده مهمون هر شبشن



خوب نتیجه ی اخلاقی چی میشه؟؟؟

فکر نمیکنین که پسره داره یک جور انتقام میگیره از دخترا؟؟

یا فکر نمیکنین که زندگی براش بی اهمیت شده؟؟

یا عفت و حیا براش از بین رفته؟؟؟

شایدم غیرت و ایمان ؟؟؟؟

و شاید بی هویتی و مردانگی دیگه براش ارزش نداره؟؟؟

اینجا تقصیره کیه؟؟؟؟

دختره؟؟؟ یا پسره؟؟؟؟؟

میدونم الان همتون میگین دختره ولی پسره هم بی گناه نبوده ها؟؟؟؟

درسته که دختره بزرگترین نامردی رو بهش کرد ولی پسر هم خیلی زود خودش باخت.

من توی این داستان نخواستم نامردی دخترا یا پسرارو به رخ بکشم و بگم حتما همه ی دخترا نامردن یا همه ی پسرا من منظورم این بود که دنیای ما دنیای نامردیه و کمترین دوستی هم پیدا میشه که پایدار بمونه که یا دختره ویا پسره توش نامردی میکنن!!!! حتی من این داستان خوب تموم کردم که پسره به امان خدا عشقش ول میکنه ومیزاره راحت باشه ولی نامردای دیگه چی؟؟؟ تا حالا نشنیدین عشقش میکشه یا آتیش میزنه و یا هزار کار دیگه ای تا دلش خالی بشه یا راحت بشه؟؟؟

خوب این نامردی ها یک چیزه طبیعی شده برای همه ی ماها ولی چه جوری درستش کنیم یا اگر لیاقت درست کردنش نداریم چه جوری باهاش کنار بیایم کار ماست.

حالا بحث من برمیگرده به هدفمون به هدفی که انتخاب کردیم.

شاید این پسره هدفش این بوده که به دختره برسه و راهش انتخاب کرده ولی .....

به قول یک دکتر خیلی بزرگ وخوب آدما چند نوع هستن اونایی که راه رو عوضی میرن یا اونایی که کلا عوضی راه میرن!!!

این پسر راه درست رفته بود ولی داشت عوضی راه میرفت اون برای اینکه به هدفش برسه باید درست راه بره.

پس به غیر از هدف باید یاد بگیریم که درست راه بریم و درست عمل کنیم ملاک یک هدف خوب فقط راه مستقیم نیست بلکه طریقه ی راه رفتنشم مهمه!!!!!!

در ضمن هدفی که تعیین می کنیم باید متعالی و دارای روح و انگیزه باشه، به شخص امید بده، اون تشویق کنه و همچنین اون در مقابل مشکلات محکم و مقاوم کنه. زمانی که هدف از تعالی و روحانیت برخوردار باشه فرد با لذت و عشق و سرور راه مقصد را طی میکنه. برای هر کاری در زندگی باید هدف داشت. بدون هدف شخص سرگردون و حیرونه ؛  مانند کسی که بر سر سه راهی قرار گرفته و نمی دونه چه کار بکنه و در نتیجه قادر نخواهد بود برنامه ریزی مناسبی برای خودش داشته باشه. وجود هدف به انسان و به زندگی او جهت می بخشه و مسیر حیات او را مشخص می سازد.

حالا شما چی میگین ؟؟؟

دوست دارم نظر قشنگتون در مورد این جور دوستی ها بدونم.

در مورد هدفتون و اینکه چه کاری رو بهتر میدونین برای زندگیه خودمون؟

دوست دارم بدونم حرف شماها چیه؟؟؟؟

نمیدونم کارم درسته یا نه ولی تصمیم دارم نظر همتون تو وبلاگ بزارم وازتون بخوام که کنار هم دیگه دوستانه جمع بشیم و سعی کنیم به هم کمک کنیم چون ماها توی این موضوع های دوستانه وعاشقانه خیلی به کمک احتیاج داریم.

میخوام هممون راه درست انتخاب کنیم ودرست راه بریم.

ممنون که تا اینجا منو همراهی کردین  و اگه دوست دارین نظر بدین وهمدیگه رو کمک کنیم.

خواهر کوچیک همه ی شماها          رومینا


اولین نظر دهنده: سید محمد


نظرم هم اینکه واقعا عالی نوشتی...  

به تمام معنا زیبا و مفید.


ممنون ولی ای کاش یک کمکی میکردی داداشی با نظرت.


ئاگرین

به نظر من خیلی زیاده روی کردید

پسرا به اون خوبی که نشون می دن نیستن

وبلاگ منو بخون ممنون می شم همونجا هم پاسخ بده


خوندم عزیزم وبلاگت همون جا هم نظرم دادم

منظورت از اخلاق خوب پسرا زیاده روی کردم؟؟؟؟

ما نمیتونیم از دل کسی دیگه ای حرف بزنیم از کجا معلوم شاید بعضی هاشون یک دل خیلی مهربونی داشته باشن.


نوید

سلام .
کاملا منظور و هدف نوشتتون رو می فهمم و درک می کنم که به دغدغه های همه فکر میکنین .(به نظر بنده) اما بیان شما خیلی بدبینانه و یک طرفانه است . نمیشه تنها روی داستانی که نوشتی ، تکیه کرد و نتیجه گرفت .

از نظر شخصیه من همه ی مطالبت درست و بجاست
ولی چه قدر خوب بود بُعد دیگرش هم مینوشتین
شما که اینکارو نکردی، من خودم اضافه می کنم :
دوستی هایی که خیلی هاشون باعث خوشبختی خیلی ها شده و داره میشه و منجر به
امید به زندگی
خوشحالی در عین بی آری
افتخار
دوستی
یک رویی
راستی
قوی شدن ایمان و عشق
احساس غرور
حس کردن محبت واقعی
و از همه مهمتر مهیا شدن فرصت برای پر حس یک عشق پاک

و در صورت شکتسه شدن دوستی پس از مدتی به هر دلیلی، می تونه تجربه جدیدی برای رابطه بهتر و کاملتری برای هر دوفرد باشه.
برای رسیدن به هر هدف بزرگی که توی زندگی دارم باید  چندین و چند هدف کوچیک از هدف بزرگ بسازیم تا این امکان رسیدن به هدف ها ، برامون پیش بیاد و اگر در رسیدن به یکی از اهداف با مشکل مواجه شدیم همونطور که گفتین باید راه رسیدن رو عوض کرد نه خود هدف .

--
البته این نظر شخصیه من هستش ،امیدوارم کسی ناراحت نشه همینطور شما رومینا. فقط از این نظر که نوشته بودین دوست دارم نظرتون رو بدونم من هم نظر شخصیه خودم رو برات نوشتم .
موفق و عاشق باشی، خوشحال میشم پاسخت رو بدونم .

و البته صد مرتبه امیدوارم این بحث رو ادامه بدین


درسته نوید جان منم به دوستی هایی که سالم هستن و با عشق پاکی شروع میشن ایمان دارم و برای این جور دوستی ها جونمم میدم ولی تو جو ما دختر و پسر ها این طوری نیست

حالا که این حرف زدی بزار یک وبلاگی رو بهت معرفی کنم و بهت بگم منظور من چه نوع دوستی هایی هست

نمیخوام به اون وبلاگ بی حرمتی کنم ولی برو ببین

ببین این نوع دوستی ها درسته؟؟؟؟؟

اون دوستیه که شما میگین یک دوستیه خیلی خیلی پاکیه که تو جامعه ی ما الان داره فسیل میشه عزیزم.

خیلی نظره قشنگی دادی ای اینجا همه باید صحبت کنیم واز این لوس بازی ها هم نداریم که این ناراحت بشه یا اون

همه باید نظرامون صادقانه بگیم و همه باید جنبه داشته باشن

نظر شخصیه شما هم خیلی قشنگ بود

خوب شما هم به دوستات کمک کن تا درست راه برن برای رسیدن به هدفشون.

آدرس اون وبلاگم میام تو وبلاگت میگم

منم تا جایی که شما دوستان کمک کنین این بحث ادامه میدم.

ممنون.


عمو تقی

سلام عموجون
واما درمورد مطالبت امان ازدست این دختراوپسرا که عشق رو درخیابانا جستجو میکنن
وهنوز که هنوزه بااین همه پیشرفت درعلم وتکنولوژی هنوزهم درایران فرهنگ سازی نمیشه

عموجون یه مطلب جالب
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان جاشوا بل  یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شرایط و لحظات غیرمعمول و نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا زیبائی، نبوغ  و شگردها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی و قدردانی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
                         
بنقل وترجمه از

Effective club


سلام عموی خوبم

مرسی خیلی قشنگ بود امیدوارم همه بخونن ولذت ببرن

تمام حرفاتون تایید میکنم عمو جون.

همه چیز شما گفتین دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه

مگه میشه کسی رو حرف شما حرف بزنه!!!!




لیندا


سلام رومینا جان

ممنون که خبر کردی بیام
بسیار مطلب موشکافانه و جتلبیه
من این را مراحل را پشت سر گذاشتم
تمام سناریویی که نوشتی
به نظر من نباید دنبال مقصر بود
گذشت زمان خودش همه چیز را حل می کنه اینها مقتضای سن هست که با گذشت زمان و پخته شدن دختر و پسر دیگه پیش نمیاد یا کمتر میشه
می خوام بگم من هر روز از هجده سالگی تا الان که نه سال می گذره تغییر کردم و رفتارم پخته تر شد و سناریوهایی که تو اشاره داشتی بخشی از تجارب بیست سالگی تا بیست و دو سالگی من بود
اصلا هم نمی گم ای کاش پیش نمیومد چون ما با همین چیزهایست که بزرگ می شیم

ممنون عزیزم

بازم میام


ممنون عزیزم از نظرت

منم به این اعتقاد دارم که با این موضوع ها بزرگ میشیم وتجربه های زیادی پیدا میکنیم ولی نمیخوام مشکلی توی همین تجربه ها به دست بیاد

شاید من و شما بخوایم به دلیل تجربه به دست آوردن کارایی بکنیم و وارد دوستی هایی بشیم ولی از کجا که گیر یک آدم وحشی نیوفتیم عزیزم؟؟؟؟؟؟!!!!!

این تجربه ای که میخوایم به دست بیاریم یک لکه ی سیاه ننگ برامون به بار بیاره!!!!!

چرا از طرف اونا گول نخوریم و یا اینکه مورد حمله قرار نگیریم؟؟؟؟؟

من منظورم اینه که مواظب باشیم تا گیر این آدمای خیلی خیلی عوضی نیوفتیم

شما آدم های زیادی رو دیدی که این سن براشون گذشته و با این دوستی ها بزرگ شدن ولی من دخترایی رو دیدم که در همین دوستی ها تا آخر عمر بدبخت شدن نه اینکه فکر کنی آدم های خنگی بودن که زود گول خوردن وخر شدن نه برعکس خیلی خیلی زرنگ بودن ولی حالا بیا زندگیه که دارن نگاه کن 

من ترسم از این آدمای کثیف که دین و ایمون ندارن.

بازم ممنون از نظرت.


دختر نارنج و ترنج


سلام رومینای عزیزم،

مطلبت جالب بود و جای تفکر داشت. به نظر من اگه آدم درست تربیت شده باشه و از بچگی دلیل خیلی چیزها براش مشخص شده باشه، وقتی به سن انتخاب می رسه (حالا انتخاب دوست یا شغل یا هرچیزی فرق نمی کنه) منطقی تر عمل می کنه. اونجوری حتی دوستی هاش تحت نظارت خانواده ست که قطعا هم عاقلانه تره هم کنترل شده، متاسفانه ما آدم بزرگ ها یادمون می ره که توی جوونی و یه سن خاص خودمون چجوری بودیم و چه فکرایی می کردیم و وقتی یه جوون دور و برمون به اون سن می رسه به جای این که کمکش کنیم فوری نفیش می کنیم و بهش ایراد می گیریم. دوستی که راه و روشش درست باشه خیلی هم خوبه، حتی با جنس مخالف. به شرطی که منطقی پیش بری و کسی لطمه نخوره..

شاد باشی عزیزم. مرسی از مطلب خوبت...


سلام گلم

زدی تو خال خانومی

واقعا به حرفات اعتقاد دارم ولی خوب کمتر خانواده ای این طوری پیدا میشه که به بچه هاش این فرصت بده

بعدشم این دوستی ها بر میگرده به اعتقادات خورد فرد

من به این اعتقاد دارم که آدم باید تو جامعه باشه وبا چیزای زیادی آشنا بشه ولی خیلی مواظب خودش باشه

خیلی

چون همه آدم خوب نیستن همه حالا به یک دلیلی زدن به سیم آخر و از بدم بدترن

ولی خوب اگر خانواده هم خوب باشه باز همون طور که گفتم به اعتقادات فرد برمیگرده

مثلا خانواده ی من هیچ مشکلی با این موضوع ندارن ولی متنفرم از اینکه عشق قبل از ازدواج داشته باشم چون فکر میکنم یک نو ع خیانت به اون شریک زندگیه آیندمه 

خوب ولی مشکل اصلی همین خانواده های برای دوستای هم سن وسال خودمن

بعضی از خانواده ها خیلی بچه هاشون تو منگنه قرار دادن و خیلی برای بچه هاشون سخت میگیرن

خوب این بچه هم باید اخلاقش طوری بشه که تا یک آزادی میبینه حداکثر سوءاستفاده از اون آزادی رو بکنه !!!!!

ممنون عزیز از نظرت.


ح مث حسی ن و ف مث فاطم ه


سلام رومینا جون.

باهات موافقم کاملان ...
نظر شخصیه من اینه که:
این حادثه های گاه خوش و گاه تلخ که در روانشناسی هم یه نوع بازی محسوب می شن بستگی داره به طرفین...
ببین اینکه طرفین چقدر در این رابطشون به عقلشون اکتفا کرده باشن و چقدر هم به احساسشون خیلی مهمه و اینکه در حین رابطشون از همون اول مث ما دو تا خانودشون در میان باشن و از ایجاد این رابطه ی قوی که هم می تونه مثبت باشه و هم می تونه کاذب باشه با خبر باشن...
بعدش هم اینکه ما دو طرف قضیه چقدر به خودمون و احساسمون ایمان داشته باشیم و نه افراط کنیم و نه تفریط ... نمی خوام بگم که من اصلان اینجوری نیستم ... اما جیجیه من وقتی که من خیلی احساسی می شم چنین تذکراتی در این رابطه بهم میده که کاملان هم سازندس.
ببین اینکه ما نمیتونیم بدون هم زندگی کنیم و فقط با هم زندگی می کنیم یه تفکر مثبته اما اینکه این تفکر مثبت به چه نحوی بیان بشه خیلی مهمه ... در جای خودشو به کلام خودش... و از همه مهم تر به دور از ریا دو طرف ماجرا.
خوب با خوندنشون خیلی اظهار تاسف کردم...
اما ما باید فرهنگشو در بین مردمجا بندازیم این گونه نباشیم:
هر لحظه دم از نفاق با هم زنند
یا حرفی از این سیاق با هم زنن
یک بار نشد عقربه های ساعت
یک دور به اتفاق با هم زنند.
- ببین تو شاید خیلی ندیده باشی اما من وقتی تو مشاور جوان آموزش و پرورش استانمون بودم در روز بالای ۵۰ نفر واسه این موضوع میومدن ... به همین دلیل خیلی زیاد نوشتم...

موضوع جالبی رو انتخاب کردی.


سلام گلم

واقعا حرفت درست بود

خیلی خوشم اومد وقتی دیدم اینقدر روشن فکری 

من این بحث باز کردم تا دوستای گلی مثل تو وفاطمه ی عزیز من شرکت کنن و هم منو وهم دوستاشن راهنمایی کنن.

ولی باید اینو فهمید که اگر حالا خانواده هایی با این مسئله مشکل دارن وخیلی سخت میگیرن

ولی این سخت گیری ها برای ماها تجربه بشه که با بچهامون درست رفتار کنیم وهمیشه کاری کنیم که فکر کنن دوستاشونیم نه اینکه رئیس زندان.


نوید


حق با توست . اما عشقهای خیلی قشنگی توی همین جو ما که میگین عشق های زیبا رو به فسیل شدن هست می شود یافت و تجربه کرد . می دونی شاید هدف از این دوستیا خیلی تهی باشه اما تجربه خیلی قشنگیه . یکی از دوستای نزدیکم عاشق یک کسی شده بود که باهاش چت می کرد و اینا اصلا همدیگرو ندیده بودن و نمی تونستن ببینن ، اما خدا می دونه این عاشقی چقدر اخلاقش و رفتارش رو عوض کرده بود و بهزاد چقدر متحول و مهربون شده بود .  (احتمالا بگم اونم بیاد نظرشو بگه)
به هر حال باید از جایی شروع کرد و عشق را حس کرد و فکر کنم بد نباشه که هر انسانی توی زندگی تجربه شکسته شدن دلش رو به کوله بار تجربیاتش اضافه کنه.
من خودم به حرف شما کاملا معتقدم و این آگاهی فکر کنم وقتی به دست میاد که کوله بار تجربیاتت تهی نباشه .
موفق و عاشق باشی
***
ز آوردن من نبود گردون را سود
و ز بردن من جاه و جلالش نفزود
ز هیچ کسی نیز دو گوش نشنود

که اوردن و بردن من از بهر چه بود


ممنون هم شهری از نظر قشنگت

آره میشه این نوع عشق های فسیل شده رو پیدا کرد ولی باید خیلی زرنگ باشی تا پیدا کنی

و بتونی بفهمی طرف مقابلت خواستش از تو چیه !!!!؟؟؟؟؟؟

درست مثل اینکه درست زندگی کردن خیلی خیلی خیلی آسونه ولی اگر یاد داشته باشی چه جوری درست زندگی کنی.

خیلی دوست دارم با این دوستت بهزاد آشنا بشم چون .....

هیچی ولش کن خیلی برام این دوستت عجیبه

شاید باور نکنی ولی خیلی رفتار این دوستت برام آشناست

خیلی دوست دارم باهاش آشنا بشم

خواهشن اگه وبلاگ داره آدرس وبلاگشون به من بده

ممنون


شمع


راستش .بزار اول بگم که دنیا از این حرف ها نامرد تره ..دنیا که نه ! ما آدمای توش...
چند وقت پیش مطلبی خوندم که پدری  معتاد  ، دخترش رو، عسلک کوچکش را ، وقتی داشت داد می زد که ب"ابا قول می دم خفه شم ..دیگه گریه نکنم ...قول ... " توی آشت بخاری سوزاند !!!!!!

شاید باورتون نشه! ولی دنیا به همین نامردیه! دنیا که ما آدماش ...وقتی پسری روی دختری اسید می پاشه ..و آخر مجاراتش چی میشه؟!

بگذریم ...اول بزارید بگم که دوستی این دختر و پسر  مشکل داشته ..! باید پسر  و دختر وقتی که  تصمیمشون جدی شد و از هم خوششون اوومد ( نه وقتی که تصمیم ازدواج گرفتن ، نه وقتی که دیدن از هم خوششون میاد !) به یک بزرگتر معتمد ( نه پدر صرفا ...چون گاهی پدر ها هم بدجوری کتعصب میشن ...این شخص می تونه دوستی نزدیک هم باشه)   بگن تا اون با خانواده ها هماهنگ کنه!

به هر حال  یک عالم تصمیم اشتباه و حرکت غلط و خواسته های  نادرست و توقع های بی جا کار را به اینجا می رسونه دیگه!  

یک چیز جالب دیگه ... مخ زدن بین پسرا  یک افتخار محسووب میشه و فکر کنم یک بیمار همه گیر است !

در آخر  باید اعتراف کنم حرف هایم راه حلیرا نشان نداد و شاید تنها مسئله را کمی تشریح کرد

همین



ممنون دوست من 

منم همین خبر رو چند روز پیش تو روزنامه خوندم

ولی نیمدونی چه چیزای دیگه ای که از گفتنش خجالت میکشم بگم اتفاق داره میوفته تو دنیای ما

وقتی میگم دنیا پر از نامردی دوستام باور نمیکنن

ومیگن دوستی خوبه چون آدم تجربه ی خوبی رو به دست میاره!!!

آره به خدا دوستیه سالم بهترین نعمته روی زمین و منم عاشق این دوستی های سالمم

ولی دوستیه سالم توی این جامعه ی پر از نامردی ما به خدا فسیل شده

دوستیه سالم تو جامعه ی که پدره به دختر 9 سالش تجاوز کنه وبعد اونو بفروشه به هر نامردی

معنی نداره

یعنی اصلا پیدا نمیشه

خبر ندارین که توی این دنیای ما چه خبرایی که نیست

اگه بدونین حتی از سایه خودتونم میترسین

چه برسه که بخوای به یک آدم غریبه که یک دفعه تو زندگیت پیدا میشه اعتماد کنی و.....

آره مخ زدن یک افتخار محسوب میشه ولی نه فقط تو پسرا تو دخترا تو زنای شوهر دار و تو مردای زن دار تو همه ی نامردای دنیا مخ زدن یک افتخار محسوب میشه.

ممنون عزیزم


عاطفه جون


نتیجه این که به کسی اعتماد کن که حتی اگر در ساده ترین لباس هم بودی راضی بشه تو رو به همه نشون بده و بگه این عشق منه .



سلام عزیزم 

عشق واقعی یعنی این

ولی به نظرت پیدا میشه؟؟؟؟؟؟

حتی اگرم تو رو با ساده ترین لباسا نشون بده و شعار بده که عشقشی

ولی مطمئنی که عشقش میمونی و اجازه میده عشقت باشه؟؟؟؟؟؟؟

باید یک طوری بفهمی عشق واقعیش هستی یا نه؟؟؟؟

ولی چه طوری؟؟؟!!!!!

مشکل ما جوونا وپدر مادرای ما جوون ها هم توی همینه!!!!!!

باید راه حل پیدا کنیم

به کمک هم

ممنون


غریبه


سلام به رومینای  گرامی

خوبی دوست خوبم

ممنونم که به وبلاگم میایی و خط خطی های من برات جالبه.....نوشته و داستان خوبی رو به تحریر در اوردی و من که تقریبا سن و سالی ازم گذشته و در سن شما نیستم و خودم صاحب فرزندان جوانی هستم میتونم اینطوری بهت بگم که این عشقهای سر زده شاید بیشترشون یا از طرف پسر یا دختر خیلی درد ناک و بدون منطق به پایان برسه و اثار مخرب اون بر روح جوان سالها بمونه و تاثیر این ناکامی در زندگی اینده بر رفتار ها ماندگار باشه و باعث شکست های بعدی بشه....در عشق اول باید خودت رو خواستت رو بشناسی و هدفت رو که چی میخوای و از کی می خوای رو مشخص کنی....بعد قدم در این راه بزاری اول باید ببینی توان رفتن راه عاشقی رو داری یا نه...و البته معشوقی که تو عاشقش هستی ایا لیاقت عشق تو رو داره تا بعد هر چه در توان داری رو به پاش بریی

خود شناسی و بعد هدفمندی و لیاقت طرف مقابل و خود گذشتگی لازمه راه عشق و عاشقیت واقعی هست

شرمنده زیاد حرف زدم

در راه عشق موفق باشید


سلام عزیزم

خیلی نظر جالبی دادی

ولی مشکل ما هم همین جاست که چه جوری ببینیم آیا طرف مقابل لیاقت عشق مارو داره؟؟؟

آیا ما هدفمون درست انتخاب کردیم؟؟؟

آیا داریم راه درست رو میریم یا اصلا داریم درست راه میریم؟؟؟؟

ما هم تو جواب این آیا ها موندیم عزیزم

ولی کی میخواد جواب ماها رو بده

خدا میدونه!!!!!


آزیتا


بگذارعشق خاصیت تو باشد 

از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد
گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و
بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام. توان شروع به دویدن کنی .
کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن

فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران... زلال که باشى، آسمان در توست


سلام عزیزم

نمیدونم چه جوابی بدم

خواستم مثل خودت جواب بدم

ولی هیچ متنی به قشنگیه متنت به ذهنم نرسید

آره عاشقی خیلی قشنه خیلی

خیلی خیلی خیلی خیلی

به نظرم بهترین حس تو دنیای ماست

ولی عاشق چی وکی ..........!!!!!!!!!


النا

سلام رومیناجون

من این مدل دوستی هارونفی نمیکنم تائیدهم نمی کنم ولی به نظرمن اگه قراره یه نفرخودش رووارداین بازی بکنه بایدازاول تکلیفش روباخودش وطرفش معلوم کنه اینکه آیاقراره این اشنایی ودوستی به ازدواج ویکی شدن ختم بشه یانه واسه وقت گذرونیه این جوری شایدبعدازقطع رابطه طرفین لطمه ببینن ولی چون ازاول موضع خودشون روروشن کردن هضمش راحت تره.درضمن من فکرمیکنم ماجرایی که تونوشتی بیشترتوی دوستی های توسن پایین اتفاق میافته وگرنه اگه دوطرف به قول معروف عاقل وبالغ باشن مشکلشون راحت ترحل میشه.

موفق باشی وپرانرژی گلم.


ممنون نسیم گلم

آره درسته باید تکلیفشون روشن کنن ولی واقعیت میگن در مورد تصمیمشون؟؟؟؟

نه نمیگن

باور کن نمیگن.

این اتفاق تو آدمای که سن کمی دارن بیشتر می افته

منم خواستم همین بود که شما بزرگتر ها کمکمون کنیم.

با تجربه هایی که دارین به خواهر وبرادر کوچیکتون کمک کنین تا بتونن راه درست رو انتخاب بکنن

ممنون عزیزم.


النا


سلام دوست عزیزم

من با اینکه از لاو و لاو بازی بدم میاد ولی مطلبت جالب بود و من را وادار به خواندن کرد
از عشق های خیابونی متنفرم با اینکه اصلا تجربش نکردم
توی تلویزیون، جراید و غیره و غیره زیاد در مورد ناکامی این جور عشق ها می نویسند
اما کو گوش شنوا
من خودم تابه حال نه به کسی ابراز علاقه کردم و نه گذاشتم کسی به من ابراز علاقه کند
ولی به دنبال عشق پاک می گردم
مثلا ممکن است فیلم شهریار را به یاد داشته باشی ، شهریار چه عاشق پاکی بود
من فکر می کنم جوان های این مملکت دنبال به مسخره گرفتن عشق های پاک و اسطوره ای هستند
عشق لیلی و مجنون ویس و رامین شیرین و فرهاد
ما خاطرات اینگونه عشق ها را فراموش کرده ایم
دیگر این عشق ها در ایران خریدار ندارد
همه چیز را به بازی گرفتیم
حتی اعتقاداتمان را، عقایدمان را، اهدافمان و آرمان هایمان را
چرا؟ به چه قیمتی؟
به قیمت نابودی دو نفر
خدا را فراموش کرده ایم ، چرا که به خواست و مصلحت اندیشی خداست که باید به دنبال زوج و مکمل بگردیم
نمی دانم چرا با خودمان رو راست نیستیم
به قول رمینا بیایید کمی بیشتر فکر کنیم
و این وسط دنبال مقصر نگردیم بلکه
به دنبال یک فرهنگ سازی درست باشیم
به امید آن روز
که جامعه ای با عشق های پاک بنا کنیم
با جمله ای از سهراب سپهری نظر خود را به پایان می رسانم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم


سلام عزیزه دل من

آره درست گفتی

همه ی حرفات قبول دارم

ولی چه جوری فرهنگ درست رو تو جامعه برقرار کنیم

چه جوری به بقیه یاد بدیم که راه درست رو انتخاب کنن؟؟؟

چه جوری؟؟؟

این چی جوری ها مخ ما تازه وارد ها رو به عرضه ی جوونی قفل کرده

ممنون گلم.


محمد


یه چیز می خوام بگم خیلی مهمه
این سوال رو از خیل ها پرسیدم !!!
تو فکر می کنی چند درصد از بچه های که این ماجرا براشون پیش میاد از عاقبت این روابط بی خبرن ؟؟؟؟
به جرئ می تونم بگم کمتر از ۱۰ درصد از بچه ها البته این ۱۰ درصد هم خیلی زیاد گفتمه
شاید بپرسی پس چرا دنبال این نوع رفاقت ها میرن ؟؟؟؟
با برخوردی که من با این دست از بچه ها کردمه جواب های مختلفی رو شنیدمه
مثله برا بعضی ار رفقا این رفاقت ها حکم یه نوع مسکن رو پیدا می کنه و فقط چون برا یه مدت هرچند کوتاه ارامشی رو براشون به هماه داره به این نوع رفاقت ها رو میارن
بعضی دیگه چون حس ماجرا جوی زیادی دارن دست به این نوع بازی ها می زنن البته این افراد در این ارتباط دچار هیچ نوع سرخوردگی نمی شن چون ادمای بازی گر خوبی هستن
ولی طرف مقابل اساسا نابود میشه البته این دسته از بچه ها به نظر من نامرد ترین افراد جامعه هستن آخه بازی با احساسات یه دم دیگه کاری دور از انسانیته
بعضی ها دیگه هم هستن که به قول خودشون درسته از سر انجام این نوع رفاقتها اطلاع دارن ولی این عاقبت رو باور نارن
جالبه با بعضی از بچه ها که تازه به این ورطه کشیده میشن که هم صحبت می شوم چیزای خیلی تاسف باری رو می شنوم
مثلا با علی نامی که در این رابطه صحبت می ردم می گف مریم خیلی دخر خوبی هست من  شناخت کافی روی او دارم درسته داخل نت باهاش اشنا شدمه ولی بهش ایمان دارم وقتی باهاش حرف می زنم و میگم علی جان این جور رفاقتها اگر خوشبینانه بهش نگاه کنی نها یک درصدی ازش به نتیجه میرسه با کمل اطمینان میگه این همون یک درصدی هست که تو میگی ؟ نمی دونم این اطمینان رو از کجا پیدا کرده و جال یا بهتر بگم دلخراش ترین جای این ماجرا زمانی هست که چند ماهی از این ارطبات میگذره وقتی همین علی خان گل و گلاب رو می بینی می بینی سرخورده از همه جا شده می پرسی چی شده داستانی رو تعریف می کنه که دل ادم درد میاد
اره رومینا جان ما همه لا اقل یک بار باید سرمون به سنگ ندانم کاری خودمون بخوره تا دانسته هامون رو باور کنم
مشکل ما ندانستن نیست بلگه نداشتن اعتقاده
گاهی وقتا با بچه ها که حرف می زنم یه چیز رو صاف و پوست کنده میگم و اون اینه که اصلا کاری با خدا و پیر و پیغمبر نداریم درسته که این نوع دوستی ها در شرع ما مورد پسند نیست ولی شما کاری با این هم نداشته باشید فقط یه کم فکر کنید می بینید اون چیزی که گفته شده به حقه
و باز این سوال رو می پرسم شاید شما جواب منو بدین
چرا سرگذشت رفقا دوستان اشنایان برای ما درس عبرت نمی شه چرا ما همه از یه سوراخ نیش می خوریم و چرا همیشه وقتی نوبت به خودمون میرسه مرگ میشه مال همسایه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر به نتیجه ای رسیدی جواب منو هم بده


سلام دوست من

واقعا برای دوستت متاسفم

کاش یک کم با عقل جلو میرفت که به اینجا نمیرسید

ما هم میخوایم به همین نتیجه ای که تو میخوای برسیم ولی هنوز نرسیدیم

امیدوارم هرچه زود تر به این نتیجه برسیم

که چه جوری موفق باشم تو زندگی!!!!


آذر خانوم وآقا سید


سلام

هر رابطه و دوستی که صرفا از روی هوس و بی فکری و خوش گذرانی باشه مطمئنا آخرش شکست و سر خوردگیه...
حالا از هر طریقی که باشه.... خیابانی. نتی. و.........
یک چیز دیگه ام که تو اعتماد به طرف مقابل مهمه ایمان اون طرفه.....
چون هر چقد ایمان و اعتقاد اون آدم قویتر و البته واقعی و عقلانی تر باشه بیشتر میشه بهش اعتماد کرد........
البته به نظر من تو این دوستی های خیابانی که فقط با یک نگاه شروع میشه نمیشه انتظار ایمان و اعتماد از طرف مقابل داشت.....
در کل اینکه تو مجله موفقیت خوندم : دوست داشتن زاییده ی دانش است.
پس به دوست داشتن بدون شناخت هیچ وقت نمیشه اعتماد کرد

موفق باشی و همیشه عاشق


سلام

ممنون از نظرت همه حرفات قبول دارم عزیزم

خوشحال شدم وقتی میبینم که تو هم از خواننده های توپ مجله موفقیت هستی

من خیلی این مجله رو دوست دارم

نمیشه نخونمش مطالب خیلی خوبی داره که به آدم آرامش میبخشه

ممنون شما هم موفق باشی.

نظرات 30 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1387 ساعت 23:55

خیلی زیبا بود.
کاش همه همینجور مفید می نوشتن.

شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه اسمی
نه آدرسی
نظرت عزیز
چرا چیزی در موردش نگفتی؟؟؟؟؟؟؟؟

اسمم سید محمد جمعه 27 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 http://Love.Blogsky.Com

نظرم هم اینکه واقعا عالی نوشتی... :-)
به تمام معنا زیبا و مفید.

ممنون داداشی.
نظر لطفته

النا جمعه 27 دی‌ماه سال 1387 ساعت 13:50 http://www.mehr_1386.persianblog.ir

سلام
نظر لطفته رمینا جان
مطلبت را میخوانم و یک نظر حسابی روش میدم
منتظر نظرم باش
منتظر نظراتتم

سلام
ممنون مرسی
من منتظرم تا بیای گلم
راستی منم میام
ممنون

آسمان پرستاره جمعه 27 دی‌ماه سال 1387 ساعت 15:31 http://mohammadabbas.blogfa.com

سلام رومینا جان عزیز
تشکور از اینکی به وبلاگ من قدم رنجه نمودید
مطلب شما بسیار زیبا و ژاموزنده بود
اما لطفآ دیگر از این حرف ها نزن شما دوست من هستید
حیج وقت مزاحیم همدیگر نمیباشیم
در بین دوستی این حرف ها نیست
خوب تشکور بسیار زیاد از لطف و مهربانی شما

الله نگهدار
دوست عزیز

ممنون آسمون جان پر ستاره
ای کاش یک نظری یک حرفی میزدی برای ما جوونا

مهدی (فرصت بی تکرار) شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:51 http://www.mkhodaei.blogfa.com

سلام
از یاد خدا غافل نشوید که کلید تمام مشکلات است

من آپم دوست خوبم

ممنون عزیز
میام

اجادسا شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 17:10 http://ajadesa.blogsky.com

سلام آبجی جونم خوبی
ببخش که دیر دیر می آم به خدا زودتر از این امکان نداره بیام
از متنتم خیلی خوشم اومد آفرین به این قلمت شیوا و رسا
منم دلم برات تنگ شده دلم واسه همه تنگ شده
ناراحتم که نمی تونم زود زود بیام به همه سر بزنم
قربونت داداشی

سلام
وای باورم نمیشه اومدی!!!!!!!
بابا کجایی شما
اشکال نداره دیگه باید به فکر درس ومشقات باشی کوچولو
نظر لطفته داداشی که از متنام خوشت اومد
ممنون
اشکال نداره زود امتحانات تموم میشه ومیای سر میزنی
ولی اون موقع دیگه باید تلافی این نیومدنات بکنی ها!!!!!!

[ بدون نام ] شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 17:56

شاید به سمت مرگ رفتن هم یه جور هدف باشه..نه؟؟یه هدف مسمم..

ببخشید شما؟؟؟؟؟
تروخدا اسماتون
آدرساتون بنویسین
من که علم غیب ندارم
حالا شما؟؟؟؟؟؟

نوید شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 18:59

سلام . راستش رو بخواین این روزا اینقدر سورپرایز شدم که فقط مونده شما هم یه چیزی بگین و دو تاشاخ هم در بیارم . خیلی کنجکاو شدم این موضوعی که اشاره کردین رو بدونم البته اگر مانعی نیست . و در مورد هم محلی بودن یا نبودن ما ، که البته فکر نکنم دنیا اینقدر هم کوچیک شده باشه ، من از قاسم آباد همون شهرک غربم و خومون همسایه سینما سیمرغ هستش (چه دقیق گفتم!)
داشت یادم میرفت بهزاد اهل وبلاگستان نیست و چت می کنه ، ا گر مایل بودی و راضی باشه ID بهزاد رو بهتون می دم

وای نوید جان چرا آدرست ندادی؟؟؟؟
من آدرست گم کردم
یعنی پاکش کردم
شرمنده میشه آدرست بدی؟؟؟
تا بیام وبرات بگم؟؟؟؟

نوید شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 20:39 http://lawbreaker.blogsky.com

سلام ، خیلی اتفاقی آدرستو حفظ بودم و از سر بیکاری ، __خودت فکر کنم بدونی ما پشت کنکوریا مخصوصا خیلی بیکاریم :) __ اومدم دیدم کلی عوض شده وبلاگ فکر کردم اشتباهی شده . به هر حال خوب شد اومدم چون منتظر جوابت بودم ، آدر س رو گذاشتم
با وجود اینکه اصلا به رنگ سیاه علاقه ندارم ، اما ظاهر جدید وبلاگ قشنگ به نظر میرسه.

خوب خدا رو شکر به ذهنت رسید دوباره بیای
ممنون که آدرست دادی
الان میام
ممنون از نظر لطفت وبلاگ شما هم قشنگه
ولی خوب چون اسم وبلاگ عشق مشکی پس بهتره مشکی هم بمونه
بازم ممنون.

زمستون شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 23:20 http://4nth4eth.blogsky.com

عشق یعنی صداقت یعنی ایمان
عشق یعنی یک زندگی عالی.

علیک سلام
آره
بهش اعتقاد دارم

زمسون شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 23:32

این مطلب شما جوابش مثنوی هفتاد من کاغذه.

از حوصله بحث حارج!

منظورت نفهمیدم عزیز
یعنی چی؟؟؟؟

نوید یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:03

سلام . به جیمیلت جواب دادم . امیدوارم بخونی
منم لینک وبلاگ خوبت رو اضافه کردم
موفق و عاشق باشی

ممنون نوید جان

انجمن تخصصی الکترونیک ایران یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:50 http://electronix.ir

سلام.
از وبلاگتون بازدید کردیم. نسبتا خوب بود اما مفید تر از این هم می تونه باشه.

از وبسایت ما هم در صورت تمایل بازدید کنید.
با سپاس
انجمن متخصصان الکترونیک ایران

سلام
ممنون منم حتما سر میزنم

مهدی(فرصت بی تکرار) یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:56 http://www.mkhodaei.blogfa.com

من آپم جیگر
زود بیا
قربونت

ممنون
مرسی
میام

خویشتن یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 13:41 http://www.khishtan.blogsky.com

سلام
قاب جدید مبارکه

ممنون عزیزم
دست داداشی درد نکنه

[ بدون نام ] یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 15:49

پرسیده بودی شما؟منم میگم مهران.

ممنون
آقا مهران

کامی یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 15:50 http://www.amooyadegar.blogsky.com

سلام
اره راست میگی درسته من خودم تو همین مشکل افتادام
پستت جالب بود پر معنی
ولی خود یه زمانی نیاز داری با جنس مخالف ارتباط برقرار کنی البته ارتباط سالم
گوی که این جوانای ما البته بعضی جنبه ندارن
بلاگت باحاله تعارف نمیکنم
پیش ما بیا

سلام
ممنون عزیزم
نظر لطفته

کامی یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 15:53 http://www.amooyadegar.blogsky.com

لینکتون کردم لینکم کنید

ممنون عزیزم
چشم
منم لینکت کردم

[ بدون نام ] یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 22:58

تو نمیخوای دیگه آپ کنی؟حس میکنم این پستت رو واسه من گذاشتی.

شما؟؟؟؟
آدمک؟؟؟؟؟
نه
وقت زیادی ندارم
نوبت المپیادمه

کامی دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 13:51 http://www.amooyadegar.blogsky.com

سلام
مرسی از بابت آرزوی که کردی واسم
خود دیگه این هم ذهنه منفی ما شما به بزرگیت ببخش
پیش ما بییییییییییییا

سلام
نه بابا این چه حرفیه
خدا ببخشه
حتما

مهدی سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 22:07

سلام.
می دونم فکر کنم خیلی دیر که چیزی بگم ولی نگفتنش بد تره
مطلب خوب و تقریبا دقیقی بود راستش و بخوای ...... بماند ولی ممنون. درست داغ دل ادم تازه میشه ولی این چیزا خوب یاد اوردی بشه تا ادم گذشتش فراموش نکنه مخصوصا درساش

با ارزو موفقیت در زندگی همه جونا

سلام
الهی بگردم
اشکال نداره غصه نخور

مانی پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:14 http://manis.blogsky.com

خوشحالم که وبلاگتون گرفته . این مطلبت رو تا اخر خوندم . قشنگ بود .

ممنون عزیز
شما لطف دارین

مهدی دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:25

سلام.داستان جالبی بود
اما همه ی پسرا این جوری نیستن .همچنین همه یدخترا نیستن.
با تشکر خواهر گلم..
در پناه حق باشی عزیزم.

ممنون
من راما هستم
رومینا اومد میگم بیاد جوابت بده

میثم چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 19:13 http://www.meisammohammady.blogfa.com

سلام واقعا عالی بود و لذت بردیم .
راستش اینقدر هم دختر بد نیستند و از هزارتا ۱۰ یا ۲۰ تاشون اینتوری باشند.
شکر خدا عشق من اینطوری نیست.
ضمنا به وبلاگ ما هم سری بزن و نظرتو بگو ممنون

ممنون
وقتی رومینا اومد میاد پیشتون منون

هیدن شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:41

خوب حرفات قشنک بود این خاطره تلخو خیلی از ماها داریم اما از این خاطره تلخ چی یاد گرفتیم که هر دختری میگه دوست دارم همه چیزم زندگیم. تو ی .تو دلم بگم خفه شو همون یه بار که اشتباه کردم و خورد شدم بسمه خوب حقم دارم چون دخترا زود یادشون میره زود عاشق میشن زودم فراموش میکنن پس دیگه باور ندارم تا میبینن سواره ماشین خوبی واست میمیرن وشبهام پیشتن تا حالشونو بکنن.ولی من یاد گرفتم اول من بعد تو دل ادم کاروانسدا که نیست هر کی بیاد استراحت کنه و بره یه نصیحت به همه دوستام گوله مظلوم نما ها رو نخورین این نوای خوش همون خر کردنه یا حق

چقدر دلت پره
ولی همه این طوری نیستن هم خوب داریم هم بد
مهم اینه که خودت خوب باشی چون خدا برای آدمای خوبش فرشته هاش میفرسته
نمیدونم حرفام درسته یا نه ولی مطمئنم صد در صد اگه رومینا بود همین حرفا رو میزد

[ بدون نام ] شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:54 http://nimvajabi.blogsky.com

منم تجربه همچین دوستی رو داشتم! حدود ۱ سال
شاید اونموقع بهترین روزای زندگیم بود وقتی با دوست پسرم بودم
اما الان چی ؟‌او ن خیلی راحت رفت با یکی دیگه و منم انگار هیچی نبودم واسش !
خیلی بده خیلی بد
تا جایی که دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم و توی روابط اجتماعیمم بدجور اثر گذاشته
الان ۷-۸ ماه از این موضوع میگذره... اما هنوزم نتونستم فراموشش کنم اصلا نمیتونم
من آدم حساسیم خیلی حساس و فکر نمی کردم اگه قراره جدایی باشه این جوری باشه
موضوع خوبی بود و خیلی خوبم بیانش کردی
خوشحال میشم پیش منم بیای

محسن شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:42 http://www.faryadeyakhi.blogfa.com

مانا سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:07

سلام رومینا جون واقعا درست نوشتی بین دخترا و پسرا اصلا چیزی غیر از چرت وپرت نمی گذره. همشون یا با یکی دیگر دوست میشن یا سر چیز های الکی دعواشون میشه بعد هم به هم میگن بین ما دیگر چیزی نمونده و قهر میکنن در حاله که کلی وقت هدر رفته و یه قلب شکسته بینشون میمونه

نیلوفر دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:18

منم تجربه کردم اما چون زیاد از این داستانا شنیده بودم از همون اول تحت تاثیر حرفاش قرار نگرفتم و وقتی رفت خیلی زود فراموشش کردم نظر من اینه که اگه کسی میخواد از این جور دوستیا داشته با شه به حرفاش اعتماد نکنه واز تو دوست عزیز رومینا خانوم بابت داستان ممنونم

مصطفی جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:40

سلام رومینا . واقع از بین اینهمه وبلاگ ها که تعریف شهوانی از عشق میکنن شاید این مطلب شما وبلاگ شما رو از سایر وبلاگ ها جدا کند . ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد